فصل عشق خونین

فصل۲ 《عشق خونین 》
پارت ۸۹
در های اتاق باز شدت و خدمتکاران سمته اتاق کناری رفتن جیمین روبه ات کرد
جیمین: پاشو بریم
از رو تخت بلند شد و دستش را دراز کرد متقابلا ات هم دستش را تو دست اون گذاشت و از رو تخت بلند شد سمته اتاق رفتن ...
____________
جیمین روبه خدمتکار کرد
جیمین : لباس مناسبی را برایه بانو بیارید زود
خ : چشم
وقتی خدمتکار ها رفتن ات زود آروم گفت
ات: اینا دیگه چرا اینجوری لباس پوشیدن
جیمین : چون خدمتکار ها قصر باید اینجوری لباس بپوشن هی‌ تو داری پوشت سر خدمتکار قصر حرف میزنی
ات : عه نه بابا عمرن ایش با تو هم نمیشه حرف زد
جیمین با انگشت اش به نوک بینی ات زد و خنده ای کرد
جیمین : اخم نکن مرواریدم اگه
سیر شدی برو تا خدمتکار ها لباست رو بدن و بریم پیشه مادرم
ات: باشه ولی کی میریم
جیمین : کجا ؟
ات : خب خونه
جیمین : تو برو اول آماده شو بعدا حرف میزنم
ات از رو صندلی بلند شد و سمته اتاق ای که خدمتکار ها رفتن وارد همان اتاق شد لباس بلندی و به رنگ مشکی را در مانکن دید
ات : این لباس رو باید بپوشم
خ : بله بانو من
ات : بسه دیگه اینجوری حرف نزن خوشم نمیاد بگذریم باید بپوشم اش
_________

بالکن بزرگی بود و با صندلی ها قشنگ زیبا تر هم شده بود تازه شب شده بود و این منظره بیشتر زیبا شده بود و همه خون‌آشام ها از خانه هایشان بیرون رفته بودن ...
جیمین تو بالکن ایستاده بود و دست هایش را پشت سرش گرفته بود در اعماق افکارش بود تا اینکه دست های دوره ک*مره حلقه شد و فردی بهش نزدیک شد
ات : چرا تو فکری
جیمین خنده ای کرد و دست هایش را گذاشت رو دست های ات
جیمین : نه تو فکر نیستم بزارم ببینم چطور شدی
حلقه دستش را باز کرد و به ات خیره شد با لباس های بلند مشکی و گوشواره ها زیبا و موهای که به گل زیبا بسته شده بود زیبا ای اش را چندیدن برابر میکرد جیمین هر دو دست های ات را گرفت و به خودش نزدیک ترش کرد
جیمین : خیلی خوشگل شدی
ات : واقعا ولی رنگ مشکی .. یه جوریه
اسلاید دو لباس ات