زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم



#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۲۱)

از همان روزی که در بـــــاران سوارم کرده ایبا نگاهت هیچ می د...

آب از دیار دریا با مهر مادرانه آهنگ خاک می کرد بر گرد خاک می...

ای کاش آن شنبه ای که قول به فراموشی ات داده ام فردا باشد...

بگذار سر به سینه من تا که بشنویآهنگ اشتیاق دلی دردمند راشاید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط