از همان روزی که در باران سوارم کرده ای

از همان روزی که در بـــــاران سوارم کرده ای
با نگاهت هیچ می دانی چه کارم کرده ای؟

با تو تنها یک خیابان همسفر بودم، ولی
با همان یک لحظه عمری بیقرارم کرده ای

جرعه ای لبخند گیرا از شراب جامدت
در دلم پاشیده‌ای، دائم خمارم کرده ای

موج مویت برده و غرق خیالم کرده است
روسری روی سرت بود و دچارم کرده ای

تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر
با نگاهت، خنده ات، مویت شکارم کرده ای

در خیابان اولین عابر منم هر صبح زود
در همان جایی که روزی غصه دارم کرده ای

رأس ساعت می رسی، می بینمت، رد می شوی...
کم محلی می کنی، بی اعتبارم کرده ای

من مهندس بوده ام دلدادگی شأنم نبود
تازگی ها گلفروشی تازه کارم کرده ای

در نگاه دیگران پیش از تو عـــــاقل بوده ام
خوب‌ کردی آمدی مجنـــــون تبارم کرده ای

در و لا الضالین حمدم خدشه ای وارد نبود
وایِ من....محتاج یک رکعت شمارم کرده ای!



#مهدی_ذوالقدر
دیدگاه ها (۹)

آب از دیار دریا با مهر مادرانه آهنگ خاک می کرد بر گرد خاک می...

تن بلورین ماه من! مویت شب یلدایی استاینهمه محشر شدن اسراف در...

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینمبر این تکرار در تکرار پای...

ای کاش آن شنبه ای که قول به فراموشی ات داده ام فردا باشد...

از همان روزی که در باران سوارم کرده ایبا نگاهت هیچ می دانی چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط