ماهتیره

ماه_تیره🌑
Part: 7
جونگکوک سوار شد و مردی که درو برای جونگکوک باز کرده بود اشاره ای به من کرد که سوار شم

با ترس لرز سوار شدم
جونگکوک داشت با تلفن حرف میزد و منم رفتم چسبیدم به در ماشین

همه چی شده بود مثل سریال ها
اصلا نفهمیدم چی شد

وقتی دوباره به تهیونگ به پدر و مادرم فکر کردم
یه حس عجیبی بهم دست داد و زدم زیر گریه
به بیرون نگاه میکردم و گریه میکردم وقتی برگشتم جونگکوک با چشمای گشاد

بهم نگاه میکرد
برای پنج ثانیه گریه هام متوقف شو و زل زدم بهش

مردی که پشت تلفن بود مدام اسم جونگکوک رو صدا میکرد ولی جونگکوک فقط با چشمای گشاد بهم نگاه میکرد

بی توجه بهش دوباره زدم زیر گریه
که یه دفعه
گوشی رو قطع کرد و داد زد

_ببر صداتـو

༺༈༺༼༻༻★☆٭★☆٭★☆٭★☆٭★☆٭٭★༺༈ད༻
دیدگاه ها (۴)

ماه_تیره🌑Part: 10تمام وجودم درد گرفته بودزندگی من یک شبه عوض...

ساعت ۱۲ پارت میدم

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

Part:24______________________________لونا: باشهلونا اروم رف...

قلب سنگی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط