ممنوعیت های عجیب

" ممنوعیت های عجیب "
" پارت بیست و سوم "

-داستان از زبان نویسنده-

سیلور که دوباره اضطراب به آن یورش برده بود با لکنت جوابش را داد « راستش خب... دیشب... یکم سرم شلوغ بود... اممم... آها راستی... شنیدی دارنکس و گروه‌ـش دیشب یه حمله ی ما موفق داشتن؟ » سونیک سعی کرد طوری رفتار کند انگار از این جمله تعجب کرده « باور نکرد‌ـنیه! کی این آدم خوش شانس بوده؟ » سیلور در پاسخ لبخند کوتاهی زد « وزیر اسکروج! بخوام رو راست باشم دوست داشتم سربه‌نیست بشه... همه اینو میدونن که بخاطر نفوذ‌ـش تا الان کسی جرأت نداشته بهش نزدیک بشه... یجورایی تنها گروهی که ازشون برمیومد بهش حمله کنن همین گروه بود که شکست خورد؛ البته شنیدم افسر شدو هم اونجا بوده! مثل اینکه اون جلوشونو گرفته... و اینکه پشتیبان هم داشته! راستی میدونستی افسر شدو همون پلیس ۱۷ ساله‌ـست... » سونیک سعی میکرد پوزخند نزند. خارپشت نقره فام بدون اینکه خودش بفهمد خیلی از اطلاعات را به او داده بود!
سونیک: پس که اینطور... نکنه تو هم از اون کسایی هستی که می‌خوان راز های تیم مرگ‌ـو فاش کنن!
سیلور: خب... یجورایی... اگه بتونیم هویت اونا رو فاش کنیم میفهمیم چجوری زندگی‌ـی داشتن یا اینکه با کیا ارتباط دارن... هر کدوم از اینا باعث میشه بریم سر اصل مطلب... بلک اسنس ( black essence )... صددرصد اگه بتونیم هویت گروه مرگ‌ـو تشخیص بدیم میتونیم بفهمیم اونم کیه
سونیک: تو خیلی بلند پروازی... همه همینجوری‌ـن!
سیلور: منظورت چیه؟
سونیک: خب... اینکه مطمئن‌ـین میتونین با فهمیدن هویت میتونین بفهمین بلک اسنس کیه واقعا بلندپروازی‌ـه
سیلور: منظورت چیه؟
سونیک: منظورم اینه که... خب... از کجا اینقدر مطمئنی اون گروه هویت بلک اسنس رو می‌دونه؟
سیلور: چون اون گروه جزو بزرگترین گروه های سازمان مافیا‌ـست! حتما باید بدونن
سونیک: نمی‌دونم... شایدم بدونن

بعد از آن سکوتی بین دو خارپشت ایجاد شد... شخصی وارد کلاس شده بود که هردوی آنها حسی نسبت به او داشتند...

-داستان از زبان شدو-

چهار سال بعد از اینکه وارد سازمان شدم من رو به عنوان به پلیس/افسر/کارآگاه برتر معرفی کردن و ازم درخواست کردن با سن کمی که نسبت به بقیه داشتم اینجا مشغول به کار بشم... برای منم سود داشت چون هم می‌تونستم روی پرونده به کارآگاه ها کمک کنم هم چیزای بیشتری راجب کسانی که مسبب این اتفاق شدن بدونم؛ بعد از اون به عنوان به استاد اینجا درس دادم البته بیشتر وقتم رو روی پرونده های قتل مربوط به گروه های مختلف کردم؛ و الان رسیدم به این گروه که هرچی زودتر بگیرمشون بهتره!

این داستان ادامه دارد...
دیدگاه ها (۲۹)

سلام :)شرمنده یکی/دو روز نبودم ^^`خودم خیلی حس عجیبی دارم +-...

سلام :)اهم-یه مشکلی پیش اومد پیج‌ـش پاک شد :..)نمیخواین دوبا...

تا حالا این عکس‌ـو ندیده بودم +-+

میخواستم اینو ترجمه کنم ولی از اونجایی که حوصله ندارم همینجو...

ستارگان جادویی

خطوط موازی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط