ساعت صبح تو اردوگاه از ساعت ونیم به پریز وصلیم نامر

ساعت ۵ صبح تو اردوگاه😶 از ساعت ۴ونیم به پریز وصلیم😓 نامردا جای پریزا رو به ما لو نداده بودن در به در دنبال پریز😑
دیدگاه ها (۳۳)

راس میگه دیگه یکم توقعاتونو بیارین پایین زندپیو آسون بگیرید ...

در حال درس خوندن بودم دیدم مامانم داره صدام میزنه گفتم جان گ...

خدا رو شکر مردامونم با حجاب شدن😐 😕

صد درصد قرمز

رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۸

دختری که آرزو داشت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط