نکند شعر شوی از لب دفتر به در آیی
نکند شعر شوی از لب دفتر به در آیی
نکند قصه شوی آخر این شب به سر آیی
می زند طعنه به من این شب تاریک دوباره
نکند روز شود شب بشود باز نیایی
بد به حال خودم و این دل تنگم جگرم سوخت
کاش میشد که بفهمم تو همین لحظه کجایی
بی تو بدجور دلم غرق تمنای تو گشته
وای بدجور به یادت دل من گشته هوایی کاش فرصت به تو و بر من و این ساعت بی تاب
بدهد عقربه و صبر کند تا تو بیایی
کاش این بار تو را در شب و در خواب نبینم
بخدا خسته ام از دست تو و خواب و جدایی...
❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔
نکند قصه شوی آخر این شب به سر آیی
می زند طعنه به من این شب تاریک دوباره
نکند روز شود شب بشود باز نیایی
بد به حال خودم و این دل تنگم جگرم سوخت
کاش میشد که بفهمم تو همین لحظه کجایی
بی تو بدجور دلم غرق تمنای تو گشته
وای بدجور به یادت دل من گشته هوایی کاش فرصت به تو و بر من و این ساعت بی تاب
بدهد عقربه و صبر کند تا تو بیایی
کاش این بار تو را در شب و در خواب نبینم
بخدا خسته ام از دست تو و خواب و جدایی...
❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔
۸۱۸
۱۴ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.