رمان
#رمان
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۱۳
دنی:خب...کی بریم؟
بلا:قطعا الان نمیشه
دنی:اره خب الان نمیشه
بلا:یا آخر شب یا فردا صبح زود
دنی:الان با آخر شب هم فرقی نمیکنه ساعت ۱۱ شبه
بلا:اره خب...نظرتو چیه؟
دنی:به نظرم همین امشب بریم
بلا:اماده شو
...................
بلا:ببین خوابیده صدات درنیاد
دنی:الان من حرف نزدم تو علکی داری حرف میزنی
بلا:باشه ساکت باش حالا
بلا:کلیدا رو از روی میز برداشتم و رفتم سمت سلول.....کلید رو گزاشتم و چرخوندمش...در که باز شد جیمین چشماشو باز کرد ...اما یونجون همچنان خواب بود
بلا:دنی تو بمون بیرون
دنی:اوکی
بلا:وارد سلول شدم جیمین هم با تعجب هم با دلخوری نگام میکرد...از جاش بلند نشد و نگاهشو ازم دزدید....رفتم نشستم کنارش:میتونم دستاتو بگیرم؟
جیمین:ها؟
بلا:خب تو پارک جیمینی خواننده و دنسر و عضوی از گروه مشهور بی تی اسی من نمیتونم خودسرانه مثل بقیه بهت دست بزنم
جیمین:این حرفا از تو یکی عجیبه...دستامو بگیر ولی برا چی؟
بلا:دستاشو گرفتم...قشنگ هم اندازه دستا من بود:دستانم که هم اندازه دستا منه...پس فکر اینکه مثل تو کی دراما بگم وای جیمینا دستات از من بزرگتره رو از کلا بیرون کن
جیمین:یااااااا(خنده)
بلا:خب ببین من مجبور بودن اونموقع بدون بردن شما با خودم فرار کنم...چون من هرچقدر هم براشون توضیح میدادم فایده نداشت اگه میموندم هم هممون رو میووردن زندان و راه نجاتی نداشتیم....پس من مجبور بودم تنهایی فرار کنم و نبرمتون با خودم...الان هم اومدم که با خودم ببرمتون...
جیمین:بخوایم ببینیم کارت منطقی بود...ولی جواب منو بده....تو باهاش که همدست نیستی؟شاید این سوال عجیب باشه اما واسه اینکه حرف بزنم باید مطمئن باشم باشه؟اینکه بهت شک دارم هم اینطور نیست...ولی تو جوابم رو بده باهاش دستی داشتی؟همکارش بودی؟
بلا:روزی که توی کابوس هام میدیدم رسید!من الان چیکار کنم؟چی بگم؟چی جوابشو بدم؟نمیتونم دروغ بگم و نمیتونم حقیقت رو بگم،.....:خب راستش من....
حرفم با اومدن یکی از پلیس ها قطع شد
پلیس:اینجا چخبره
بلا:تا خواستم چیزی بگم ما رو شناخت دنی موفق شد فرار کنه اما من نتونستم در سلول رو بست و قفلش کرد....:آقا این در رو باز کن....من بهتون ثابت میکنم سویون خودش مجرمه...
پلیس:بشین سرجات...دنبال بهونه نباش که دستت رو شد
بلا:از این حرفت پشیمونت میکنم مطمئن باش
...................
سویون:بله....این خانمی که میبینید که با چهره اش و با استفاده از برادرش که چهره ی مشهور است و درواقع یک خواننده ی محبوب است یونجون!تونست که شما را گول بزند و تقصیر را گردن من بندازد درحالیکه او با زور و اجبار مرا مجبور کرد خود را جای او بزنم تا اگر موقعی پیش آمد و دستش رو شد و پلیس آن را گرفت بتواند از من استفاده کند و خودش را بی تقصیر نشان دهد!
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۱۳
دنی:خب...کی بریم؟
بلا:قطعا الان نمیشه
دنی:اره خب الان نمیشه
بلا:یا آخر شب یا فردا صبح زود
دنی:الان با آخر شب هم فرقی نمیکنه ساعت ۱۱ شبه
بلا:اره خب...نظرتو چیه؟
دنی:به نظرم همین امشب بریم
بلا:اماده شو
...................
بلا:ببین خوابیده صدات درنیاد
دنی:الان من حرف نزدم تو علکی داری حرف میزنی
بلا:باشه ساکت باش حالا
بلا:کلیدا رو از روی میز برداشتم و رفتم سمت سلول.....کلید رو گزاشتم و چرخوندمش...در که باز شد جیمین چشماشو باز کرد ...اما یونجون همچنان خواب بود
بلا:دنی تو بمون بیرون
دنی:اوکی
بلا:وارد سلول شدم جیمین هم با تعجب هم با دلخوری نگام میکرد...از جاش بلند نشد و نگاهشو ازم دزدید....رفتم نشستم کنارش:میتونم دستاتو بگیرم؟
جیمین:ها؟
بلا:خب تو پارک جیمینی خواننده و دنسر و عضوی از گروه مشهور بی تی اسی من نمیتونم خودسرانه مثل بقیه بهت دست بزنم
جیمین:این حرفا از تو یکی عجیبه...دستامو بگیر ولی برا چی؟
بلا:دستاشو گرفتم...قشنگ هم اندازه دستا من بود:دستانم که هم اندازه دستا منه...پس فکر اینکه مثل تو کی دراما بگم وای جیمینا دستات از من بزرگتره رو از کلا بیرون کن
جیمین:یااااااا(خنده)
بلا:خب ببین من مجبور بودن اونموقع بدون بردن شما با خودم فرار کنم...چون من هرچقدر هم براشون توضیح میدادم فایده نداشت اگه میموندم هم هممون رو میووردن زندان و راه نجاتی نداشتیم....پس من مجبور بودم تنهایی فرار کنم و نبرمتون با خودم...الان هم اومدم که با خودم ببرمتون...
جیمین:بخوایم ببینیم کارت منطقی بود...ولی جواب منو بده....تو باهاش که همدست نیستی؟شاید این سوال عجیب باشه اما واسه اینکه حرف بزنم باید مطمئن باشم باشه؟اینکه بهت شک دارم هم اینطور نیست...ولی تو جوابم رو بده باهاش دستی داشتی؟همکارش بودی؟
بلا:روزی که توی کابوس هام میدیدم رسید!من الان چیکار کنم؟چی بگم؟چی جوابشو بدم؟نمیتونم دروغ بگم و نمیتونم حقیقت رو بگم،.....:خب راستش من....
حرفم با اومدن یکی از پلیس ها قطع شد
پلیس:اینجا چخبره
بلا:تا خواستم چیزی بگم ما رو شناخت دنی موفق شد فرار کنه اما من نتونستم در سلول رو بست و قفلش کرد....:آقا این در رو باز کن....من بهتون ثابت میکنم سویون خودش مجرمه...
پلیس:بشین سرجات...دنبال بهونه نباش که دستت رو شد
بلا:از این حرفت پشیمونت میکنم مطمئن باش
...................
سویون:بله....این خانمی که میبینید که با چهره اش و با استفاده از برادرش که چهره ی مشهور است و درواقع یک خواننده ی محبوب است یونجون!تونست که شما را گول بزند و تقصیر را گردن من بندازد درحالیکه او با زور و اجبار مرا مجبور کرد خود را جای او بزنم تا اگر موقعی پیش آمد و دستش رو شد و پلیس آن را گرفت بتواند از من استفاده کند و خودش را بی تقصیر نشان دهد!
۴.۳k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.