زندگی شطرنج دنیا و دل است

زندگی شطرنج دنیا و دل است 
قصه پر رنج صدها مشگل است 
شاه دل کیش هوس ها می شود
پای اسب آرزوها در گل است
فیل ما عجب کج می رود 
در سر ما خیال باطل است
ما نسنجیده پی سرباز  او غافل از اینکه حریفی قابل است
مهره های عمر من نیمش برفت , مهره های او تمامش کامل است...

مثل شرابی، لذت انگیزی ، نمی دانی؟
از هرچه خوبی هست لبریزی نمی دانی

من حافظ ابیات موزون تنت هستم
 شاخه نبات شهر تبریزی، نمی دانی

سرما و گرمای وجودت خارق العاده ست
تلفیق تابستان و پاییزی نمی دانی

چنگیز چشمانت اگرچه خون به پا کرده
تو قدر خون هایی که می ریزی نمی دانی

تو از غرور مردهای ترک می ترسی
افسوس، از احساسشان چیزی نمی دانی

حالا خودت را -این نشان افتخارم را-
بر گردنم باید بیاویزی، نمی دانی!

یک عمر خوردم حسرت این لحظه را باید
با لهجه ی ترکی بگویی دوستم داری ...

؞ امید صباغ نو ؞ 
دیدگاه ها (۲)

آغوش تو چقدر می آید به قامتمدر آن به قدر پیرهن خویش راحتممی ...

تمام راهها را رفتم تا جایی تو را جا بگذارم و بروماما یادم آم...

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو خوابی؟ خیالی؟ چیست...

چون سنگها صدای مرا گوش میکنیسنگی و ناشنیده فراموش میکنیرگبار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط