چون سنگها صدای مرا گوش میکنی

چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی

رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی

دست مرا که ساقه سبز نوازش است
با بر گ های مرده هم آغوش میکنی

گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش میکنی

ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت که مرا نوش میکنی

تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش میکنی

در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟


#فروغ_فرخزاد
#شعر
دیدگاه ها (۲)

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو خوابی؟ خیالی؟ چیست...

زندگی شطرنج دنیا و دل است قصه پر رنج صدها مشگل است شاه دل کی...

میگم خستم از این تنهایی و دوریمیگی باشه همین روزا میام پیشتم...

در اتاقی که به اندازه یک تنهایی ستدل منکه به اندازه یک عشق س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط