حسودم

حسودم،
به انگشت هایت
وقتی موهایت را مرتب می کنند
حسودم،
به چشم هایت
وقتی تو را در آینه می بینند
و حسودم،
به زنی که رد شدن از لنزهای رنگی اش
رنگ پیراهنت را عوض می کند

چه کار کنم؟
من زنِ روشنفکری نیستم
انسانی غارنشینم،
که قلبم هنوز در سرم می تپد؛
.... که بادی که پنجره‌های خانه ام را به هم می‌کوبد،
روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟
و بارانی که باریده و نباریده تورا یادم می آورد،
روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟

حسودم
و هی می ترسم از تو
از خودم
از او
می ترسم و هی شماره ات را می گیرم
و صدای زنی ناشناس
که شاید عطر تو از گل های پیراهنش می چکد
که شاید بوی تو از انگشتانش می چکد
که شاید حروف نام تو از لبانش می چکد
هر لحظه از دسترسم دورترت می کند

تو دور می‌شوی
من
فرو
می‌روم در غار تنهایی‌ام
کنار وهمِ خفاشی که این روزها
دنیایم را وارونه کرده است.
دیدگاه ها (۳)

به خاطر مردم‌ است که می‌گویمگوش‌هایت را کمی نزدیک‌ دهانم بیا...

می شودآیا شبی، مهتاب شام من شویلحظه زیبای وصلت، اختتام  من ...

بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر استشعر هم بی تو به بغضی ابدی ...

خانه های قدیمی را دوست دارمتاریخ در آنها به زیبایی در حرکت ا...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط