ددی دیوانه
(پرش به شب)(ویو یونگی)
رفتم تو اتاق باید ا/ت رو حاضر میکردم واسه امشب در اتاقو که باز کردم دیدم ا/ت خیلی گوگولیو کیوت خوابیده دلم نمیومد بیدارش کنم ولی باید بیدارش میکردم چون هر پنج سال یکبار ماه خونین میومد و امشبم اون شب بود و اگر امشب تبدیلش نمیکردم باید تا پنج سال دیگه صبر میکردم پس بعد از یه جنگ با قلبم رفتم بیدارش کردم
&ا/ت عزیزم بلند شو وقتشه
#هااااا....خر...پف.....باشه .....بیدارم
&ا/ت عزیزم تو که خوابی خروپفت بلند شده بعد میگی بیداری اگه امشب تبدیلت نکنم تا ۵ سال دیگه نمیتونما
وقتی اینو گفتم انگار مثل برق گرفته ها از جا پرید کمی چشماشو مالید
#چیکار باید بکنم .....هاااااامممم
از خمیازش معلوم بود که هنوز به خواب نیاز داره ولی باید میرفتیم سریع تر پس لباسی که قرمز رنگ بود و مخصوص امروز بود رو از تو کمد در اوردم و بهش داد &سریع اینو بپوش بریم
#باش برو بیرون
با اینکه دلم میخواست نرم ولی بخاطر خودش رفتم
۱۰ مین بعد از اتاق امد بیرون توی اون لباس خیلی جذاب شده بود دستمو دور کمرش انداختم و از سرعت مثل نورم استفاده کردم و وسط جنگل وایستادم
&ببین با دقت به حرفام گوش بده من اول به تو کمی صبر میکنم تا خونم با خونت قاطی بشه بعد خونتو داخل این شیشه میریزم و قلبتو با این چاقو زخمی میکنم تو میمیری ولی بعدش من این خون رو میریزم رو زخمت و بعد تو تبدیل میشی ......اوک
#اوک
حس کردم کمی ترسیده و سعی کردم سریع تمومش کنم کارهارو انجام دادم یک ساعت طول کشید وقتی که خون رو ریختم روی زخمش باید بعدش بهوش میومد ولی هنوز بیهوش بود که یکدفعه به هوش اومد و چشماش قرمز بود یکدفعه.........
داوست داشتید لایک کنید ♡
رفتم تو اتاق باید ا/ت رو حاضر میکردم واسه امشب در اتاقو که باز کردم دیدم ا/ت خیلی گوگولیو کیوت خوابیده دلم نمیومد بیدارش کنم ولی باید بیدارش میکردم چون هر پنج سال یکبار ماه خونین میومد و امشبم اون شب بود و اگر امشب تبدیلش نمیکردم باید تا پنج سال دیگه صبر میکردم پس بعد از یه جنگ با قلبم رفتم بیدارش کردم
&ا/ت عزیزم بلند شو وقتشه
#هااااا....خر...پف.....باشه .....بیدارم
&ا/ت عزیزم تو که خوابی خروپفت بلند شده بعد میگی بیداری اگه امشب تبدیلت نکنم تا ۵ سال دیگه نمیتونما
وقتی اینو گفتم انگار مثل برق گرفته ها از جا پرید کمی چشماشو مالید
#چیکار باید بکنم .....هاااااامممم
از خمیازش معلوم بود که هنوز به خواب نیاز داره ولی باید میرفتیم سریع تر پس لباسی که قرمز رنگ بود و مخصوص امروز بود رو از تو کمد در اوردم و بهش داد &سریع اینو بپوش بریم
#باش برو بیرون
با اینکه دلم میخواست نرم ولی بخاطر خودش رفتم
۱۰ مین بعد از اتاق امد بیرون توی اون لباس خیلی جذاب شده بود دستمو دور کمرش انداختم و از سرعت مثل نورم استفاده کردم و وسط جنگل وایستادم
&ببین با دقت به حرفام گوش بده من اول به تو کمی صبر میکنم تا خونم با خونت قاطی بشه بعد خونتو داخل این شیشه میریزم و قلبتو با این چاقو زخمی میکنم تو میمیری ولی بعدش من این خون رو میریزم رو زخمت و بعد تو تبدیل میشی ......اوک
#اوک
حس کردم کمی ترسیده و سعی کردم سریع تمومش کنم کارهارو انجام دادم یک ساعت طول کشید وقتی که خون رو ریختم روی زخمش باید بعدش بهوش میومد ولی هنوز بیهوش بود که یکدفعه به هوش اومد و چشماش قرمز بود یکدفعه.........
داوست داشتید لایک کنید ♡
۳.۵k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.