ازدواج اجباری
#پارت8
جیمین : به کسی ربطی نداره ، ات خدمتکار خونم میشه .
اجوما : جیمین چیکار میکنی؟ ها ؟ بزار یه روز بشه زنت بیاد تو این خونه .
جیمین : دخالت نکنید ، اجوما برو امادش کن الانم باید باید برای من و یونا غذا درست کنه .
اجوما رفت به سمت اتاق ات گفت :
ات ؟
حالت بهتر شد ات ؟
ات : ا..ره...خو..بم..حق..حق
اجوما : ات گریه نکن الان باید یه چیزی بهت بگم ..
ات : چی ..شده باز ؟
اجوما : جیمین گفته باید خدمتکار خونش بشی ..
ات : اخه چرا ..این بلا..باید..سر..من..میومد..حق...حق..حق..حق..
اجوما : میدونم این سرنوشته ..
ات : اخه چرا من ؟
اجوما: دخترم ، ناراحت نباش ، به اون یونا هم اهمیت نده . حالا هم پاشو یه لباس بهت میدم بپوش اگرم نتونستی درست کنی به خودم بگو .
ات : باشه ..
اجوما لباس ات رو داد پوشید و رفت بیرون .
ات : س..سلام .
یونا : عاقبت ه.رزه بازی همینه 😏
جیمین : ولش کن این یه ه.رزه بدبخته که مامان باباش بخاطر پول فروختنش بدبختو ..
جیمین : حالام برو غذا درست کن ، بد باشه من میدونم با تو ..
ات : باشه .
ات ۳ نوع شام اماده کرد و میز رو چید .
ات : میز رو چیدم شام امادست .
جیمین : عشقم یونا بریم سر میز .
یونا : باشه ، ددی .
جیمین و یونا سر میز نشستن که تهیونگ لینا اومدن ..
لینا : ا..ات؟ چرا لباست اینجوریه.
جیمین : ات از این ببعد خدمتکار خونمه .
لینا : چی میگی تو جیمین اون دختره کیه ؟
جیمین : دوست دخترم ..
لینا : جیمین خجالت بکش ، تهیونگ تو بشین ات بیا پیش من تو حیاط .
ات : باش .
ات رفت سمت حیاط پیش لینا .
لینا : ات.. حالت خوبه ؟
ات : نه ..
لینا : ببخشید ، متاسفم واسه همه اینا ، تقصیر داداشمه ..منو ببخشش ..
ات : عیبی نداره من عادت کردم .
لینا : تو غلط میکنی عادت کردی ...
ات : من ..حق..حق..چه گناهی کردم؟🥺
لینا : بدنت کبوده ؟
ات : کلش ):
لینا : دست جیمین بشکنه ....
ات : لینا من باید برم سر میز تو ام بیا
لینا : ات اخه تازه خوب شدی بدنت ظعیفه ..
ات : عیبی نداره 🙂
ات رفت سر میز .
و لینام نشست سر میز .
لینا : تهیونگ بیا .
تهیونگ : امدم ..
جیمین : کدوم قبرستونی بودی تو ؟ ببین یونا چی لازم داره بده بهش ..
ات : چشم .
یونا چیزی لازم دارید ؟
جیمین : یونا نه و یونا خانم .
ات : یونا خانم چیزی لازم ندارید ؟
یونا : ایش..نه..چندش..ه.رزه..
لینا : درست صحبت کن فکرنکن کسی برای خودت هستی .
جیمین : لینا دهنتو ببند.
لینا : نمیبندم ..
یونا از قصد سوپ و سالادو روی زمین ریخت..
یونا : اوپا..حق.اوپا..حق..حق..از دستم افتاد..حق..حق..
جیمین : ات ، گمشو بیا جم کن ..
ات : باش .. اومدم ..
یونا : پامم تمیز کن ..
ات : ب..باش..
یونا و لینا تهیونگ رفتن ..
جیمین : هوی ..ه.رزه...از این به بعد منو ارباب صدا میکنی ...
ات : باشه، ارباب .
ات : ا..ارباب .. یه درخواستی داشتم .
جیمین : بنال .
ات : من فوبیای تاریکی دارم میشه شب پیشتون بخابم تروخدا بخدا پایین تخت میخابم .
جیمین : لازم نکرده .. زیر خوای بدب.خت ..
جیمین : به کسی ربطی نداره ، ات خدمتکار خونم میشه .
اجوما : جیمین چیکار میکنی؟ ها ؟ بزار یه روز بشه زنت بیاد تو این خونه .
جیمین : دخالت نکنید ، اجوما برو امادش کن الانم باید باید برای من و یونا غذا درست کنه .
اجوما رفت به سمت اتاق ات گفت :
ات ؟
حالت بهتر شد ات ؟
ات : ا..ره...خو..بم..حق..حق
اجوما : ات گریه نکن الان باید یه چیزی بهت بگم ..
ات : چی ..شده باز ؟
اجوما : جیمین گفته باید خدمتکار خونش بشی ..
ات : اخه چرا ..این بلا..باید..سر..من..میومد..حق...حق..حق..حق..
اجوما : میدونم این سرنوشته ..
ات : اخه چرا من ؟
اجوما: دخترم ، ناراحت نباش ، به اون یونا هم اهمیت نده . حالا هم پاشو یه لباس بهت میدم بپوش اگرم نتونستی درست کنی به خودم بگو .
ات : باشه ..
اجوما لباس ات رو داد پوشید و رفت بیرون .
ات : س..سلام .
یونا : عاقبت ه.رزه بازی همینه 😏
جیمین : ولش کن این یه ه.رزه بدبخته که مامان باباش بخاطر پول فروختنش بدبختو ..
جیمین : حالام برو غذا درست کن ، بد باشه من میدونم با تو ..
ات : باشه .
ات ۳ نوع شام اماده کرد و میز رو چید .
ات : میز رو چیدم شام امادست .
جیمین : عشقم یونا بریم سر میز .
یونا : باشه ، ددی .
جیمین و یونا سر میز نشستن که تهیونگ لینا اومدن ..
لینا : ا..ات؟ چرا لباست اینجوریه.
جیمین : ات از این ببعد خدمتکار خونمه .
لینا : چی میگی تو جیمین اون دختره کیه ؟
جیمین : دوست دخترم ..
لینا : جیمین خجالت بکش ، تهیونگ تو بشین ات بیا پیش من تو حیاط .
ات : باش .
ات رفت سمت حیاط پیش لینا .
لینا : ات.. حالت خوبه ؟
ات : نه ..
لینا : ببخشید ، متاسفم واسه همه اینا ، تقصیر داداشمه ..منو ببخشش ..
ات : عیبی نداره من عادت کردم .
لینا : تو غلط میکنی عادت کردی ...
ات : من ..حق..حق..چه گناهی کردم؟🥺
لینا : بدنت کبوده ؟
ات : کلش ):
لینا : دست جیمین بشکنه ....
ات : لینا من باید برم سر میز تو ام بیا
لینا : ات اخه تازه خوب شدی بدنت ظعیفه ..
ات : عیبی نداره 🙂
ات رفت سر میز .
و لینام نشست سر میز .
لینا : تهیونگ بیا .
تهیونگ : امدم ..
جیمین : کدوم قبرستونی بودی تو ؟ ببین یونا چی لازم داره بده بهش ..
ات : چشم .
یونا چیزی لازم دارید ؟
جیمین : یونا نه و یونا خانم .
ات : یونا خانم چیزی لازم ندارید ؟
یونا : ایش..نه..چندش..ه.رزه..
لینا : درست صحبت کن فکرنکن کسی برای خودت هستی .
جیمین : لینا دهنتو ببند.
لینا : نمیبندم ..
یونا از قصد سوپ و سالادو روی زمین ریخت..
یونا : اوپا..حق.اوپا..حق..حق..از دستم افتاد..حق..حق..
جیمین : ات ، گمشو بیا جم کن ..
ات : باش .. اومدم ..
یونا : پامم تمیز کن ..
ات : ب..باش..
یونا و لینا تهیونگ رفتن ..
جیمین : هوی ..ه.رزه...از این به بعد منو ارباب صدا میکنی ...
ات : باشه، ارباب .
ات : ا..ارباب .. یه درخواستی داشتم .
جیمین : بنال .
ات : من فوبیای تاریکی دارم میشه شب پیشتون بخابم تروخدا بخدا پایین تخت میخابم .
جیمین : لازم نکرده .. زیر خوای بدب.خت ..
۱۲۰.۹k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.