روز مباهله مبااارک
روز #مباهله مبااارک
✨ اعمال:
غسل، روزه، خواندن دعای مباهله،
دورکعت نماز؛
درهر رکعت،حمد یکمرتبه، توحید ده مرتبه، آیه الکرسی ده مرتبه، سوره قدر ده مرتبه.
خواندن زیارت جامعه.
و مگر اهل حق را از رویارویی با دشمن باکی است؟!
مگر می توان دل بسته حقیقت بود و بر شاخسار بلندش آویخت
و به دامان استوارش چنگ زد،
ولی در خطرها و مهلکه ها پای سست نمود؟!
اهل حق را چه نسبت با ترس و هزیمت؛
که هرجا مجال بحث و جدال بود،
استوار و باصلابت، زبان به حقگویی
و دفاع از ایمان خویش می گشایند و آنگاه که
دشمن کینه توز لجوجانه بر باطل خویش پای می فشرد،
به امر خداوند، مردانه او را به «مباهله»
و خدای را به داوری می خوانند
تا هیمنه پوشالی باورهای اهل باطل،
به چشم بر هم زدنی نابود شود... .
چیزی از طلوع خورشید نگذشته بود
و هنوز خورشید سوزان جزیره العرب،
گرمای خویش را بر خنکای بامدادان مسلط نکرده بود؛
ولی همه اهل مدینه در بیرون شهر، نگران و امیدوار،
انتظار واقعه ای تازه را می کشیدند.
آن سوتر، مسیحیان نجران نیز حاضر بودند؛
ولی نگرانی و دلهره در چهرههاشان موج می زد،
از دیروز که پس از ساعتها بحثِ بزرگانشان با رسول خدا
صلی الله علیه وآله و قانع نشدن آنها،
ناچار به پیشنهاد مباهله حضرت تن دادند،
تا امروز، خواب برچشمانشان حرام شده بود،...
ناگهان مردی فریاد زد رسول خدا،
رسول خدا صلی الله علیه وآله می آیند.
همه گردن کشیدند تا ببینند آن حضرت با چه هیئتی
و به همراه چه کسانی به مباهله آمده.
خبر به بزرگ مسیحیان، «ابوحارثه»، رسید؛
او نیز عصا زنان خود را به جلوی جمعیت رساند
و حیرتزده رسول خدا صلی الله علیه وآله را دید؛
در حالی که دست کودکی را در دست دارد
و کودکی خردسال نیز در آغوش اوست؛
آرام و باوقار، همراه جوانی نورانی در کنار
و زنی باوقار در پشت سر، پیش می آید...
با شگفتی پرسید: اینان کیستند؟
کسی پاسخ داد:
آن جوان، پسر عم و داماد اوست
و آن زن نیز فاطمه دختر او و عزیزترین مردم در نزد او؛
و آن دو کودک نیز فرزندان آنها هستند...
ابوحارثه بی درنگ گفت:
«چهره هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند
کوهها را از جای برکَنَد چنین خواهد کرد ؛
بترسید و با آنها مباهله نکنید که هلاک خواهید شد
و حتی یک نصرانی در زمین باقی نخواهد ماند...».
✨ اعمال:
غسل، روزه، خواندن دعای مباهله،
دورکعت نماز؛
درهر رکعت،حمد یکمرتبه، توحید ده مرتبه، آیه الکرسی ده مرتبه، سوره قدر ده مرتبه.
خواندن زیارت جامعه.
و مگر اهل حق را از رویارویی با دشمن باکی است؟!
مگر می توان دل بسته حقیقت بود و بر شاخسار بلندش آویخت
و به دامان استوارش چنگ زد،
ولی در خطرها و مهلکه ها پای سست نمود؟!
اهل حق را چه نسبت با ترس و هزیمت؛
که هرجا مجال بحث و جدال بود،
استوار و باصلابت، زبان به حقگویی
و دفاع از ایمان خویش می گشایند و آنگاه که
دشمن کینه توز لجوجانه بر باطل خویش پای می فشرد،
به امر خداوند، مردانه او را به «مباهله»
و خدای را به داوری می خوانند
تا هیمنه پوشالی باورهای اهل باطل،
به چشم بر هم زدنی نابود شود... .
چیزی از طلوع خورشید نگذشته بود
و هنوز خورشید سوزان جزیره العرب،
گرمای خویش را بر خنکای بامدادان مسلط نکرده بود؛
ولی همه اهل مدینه در بیرون شهر، نگران و امیدوار،
انتظار واقعه ای تازه را می کشیدند.
آن سوتر، مسیحیان نجران نیز حاضر بودند؛
ولی نگرانی و دلهره در چهرههاشان موج می زد،
از دیروز که پس از ساعتها بحثِ بزرگانشان با رسول خدا
صلی الله علیه وآله و قانع نشدن آنها،
ناچار به پیشنهاد مباهله حضرت تن دادند،
تا امروز، خواب برچشمانشان حرام شده بود،...
ناگهان مردی فریاد زد رسول خدا،
رسول خدا صلی الله علیه وآله می آیند.
همه گردن کشیدند تا ببینند آن حضرت با چه هیئتی
و به همراه چه کسانی به مباهله آمده.
خبر به بزرگ مسیحیان، «ابوحارثه»، رسید؛
او نیز عصا زنان خود را به جلوی جمعیت رساند
و حیرتزده رسول خدا صلی الله علیه وآله را دید؛
در حالی که دست کودکی را در دست دارد
و کودکی خردسال نیز در آغوش اوست؛
آرام و باوقار، همراه جوانی نورانی در کنار
و زنی باوقار در پشت سر، پیش می آید...
با شگفتی پرسید: اینان کیستند؟
کسی پاسخ داد:
آن جوان، پسر عم و داماد اوست
و آن زن نیز فاطمه دختر او و عزیزترین مردم در نزد او؛
و آن دو کودک نیز فرزندان آنها هستند...
ابوحارثه بی درنگ گفت:
«چهره هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند
کوهها را از جای برکَنَد چنین خواهد کرد ؛
بترسید و با آنها مباهله نکنید که هلاک خواهید شد
و حتی یک نصرانی در زمین باقی نخواهد ماند...».
۹۵۹
۲۴ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.