ساعت شنی ♕
ساعت شنی ♕
پارت هشتم
پانیذ: اصلا حالم خوب نبود حس میکنم خیلی تنها و بی کسم هوا خیلی سرد بود کم کم میخواست بارون بباره جایی رو نداشتم ک برم خیلی زشت بود ک برم خونه نیکا کنار ی جوب نشستم و ب حال خودم گریه کردم انقدر ک چشمام قرمز شده بود
نیکا: رضا، رضا آخ آخ
رضا: چیه چته چرا رنگت پریده
نیکا: نمیبینی دارم میمیرم اصلا حالم خوب نیست سَرَم گیج میره قرصم تموم شده برو بگیر بیار
رضا: باشه
رضا: تو راه برگشت بودم ک ی دختری رو دیدم ک کنار جوب نشسته خیلی دلم براش خوسته بود رفتم جلوتر دیدم پانیذه بوق زدم
پانیذ، پانیذ
پانیذ: رضا اومده بود دنبالم
رضا: بیا بالا چرا اونجا نشستی
من میسونمت خونتون
پانیذ: نه، من دیگه اونجا نمیرممم (داد و گریه)
رضا: چرا چیشده
پانیذ:(گریه)
رضا: باشه حالا تو بیا بالا باهم میریم خونه نیکا بیا دیگه نیکا حالش خوب نیست بیا پیشش باش
پانیذ: سوار ماشین شدم خیلی سردم بود
رضا: بردمش خونه دارو رو هم ب نیکا دادم رفتم دنبال دیانا و ارسلان ک دور هم باشیم
پارت هشتم
پانیذ: اصلا حالم خوب نبود حس میکنم خیلی تنها و بی کسم هوا خیلی سرد بود کم کم میخواست بارون بباره جایی رو نداشتم ک برم خیلی زشت بود ک برم خونه نیکا کنار ی جوب نشستم و ب حال خودم گریه کردم انقدر ک چشمام قرمز شده بود
نیکا: رضا، رضا آخ آخ
رضا: چیه چته چرا رنگت پریده
نیکا: نمیبینی دارم میمیرم اصلا حالم خوب نیست سَرَم گیج میره قرصم تموم شده برو بگیر بیار
رضا: باشه
رضا: تو راه برگشت بودم ک ی دختری رو دیدم ک کنار جوب نشسته خیلی دلم براش خوسته بود رفتم جلوتر دیدم پانیذه بوق زدم
پانیذ، پانیذ
پانیذ: رضا اومده بود دنبالم
رضا: بیا بالا چرا اونجا نشستی
من میسونمت خونتون
پانیذ: نه، من دیگه اونجا نمیرممم (داد و گریه)
رضا: چرا چیشده
پانیذ:(گریه)
رضا: باشه حالا تو بیا بالا باهم میریم خونه نیکا بیا دیگه نیکا حالش خوب نیست بیا پیشش باش
پانیذ: سوار ماشین شدم خیلی سردم بود
رضا: بردمش خونه دارو رو هم ب نیکا دادم رفتم دنبال دیانا و ارسلان ک دور هم باشیم
۱۰.۳k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲