ارزویی که به واقعیت تبدیل شد(part 3)
ارزویی که به واقعیت تبدیل شد(part 3)
*ا/ت ویو
نامجون با صورت نارحتش اومد و گفت
٪متاسفانه قبول نشدی
بعد حرفش بیش اونا رفت
خیلی ناراحت بودم مگه من چه اشتباهی کرده بودم
نمیتونستم روی پاهام وایستم که یهو افتادم و زدم زیر گریه
*جونگکوک ویو
دیدم که یهو افتاد و زد زیر گریه خیلی عصبانی شده بودم
+آخه اینم شد شوخی(داد)
_چی
بعد حرفم رفتم پیشش دستش و گرفتم
و محکم بغلش کردم جوری که داشت میترکید
اونم منو بغل کرد
همه داشتن با تعجب نگاه میکردن که آروم آروم ازش جدا شدم که گفت
_مرسی که منو انتخاب کردین
+ادمی که کارشو خوب انجام میده لیاقتش همینه
*ا/ت ویو
کیفم رو برداشتم و به سمت خونه حرکت کردم
متوجه شدم که یکی داره منو تعقیب میکنه
حرکت پاهام رو سریع تر کردم اونم همین کارو کرد بعد یه ماشین بزرگ سیاه جلوم نگه داشت
قلبم داشت تند تند میزد نمی دونستم چیکار کنم وقتی در باز شد فهمید ماشین اعضاست و فکر کردم کسی داره تعقیبم میکنه
از همشون تشکر کردم و خداحافظی
داشتم میرفتم که
ادامه دارد...✨
*ا/ت ویو
نامجون با صورت نارحتش اومد و گفت
٪متاسفانه قبول نشدی
بعد حرفش بیش اونا رفت
خیلی ناراحت بودم مگه من چه اشتباهی کرده بودم
نمیتونستم روی پاهام وایستم که یهو افتادم و زدم زیر گریه
*جونگکوک ویو
دیدم که یهو افتاد و زد زیر گریه خیلی عصبانی شده بودم
+آخه اینم شد شوخی(داد)
_چی
بعد حرفم رفتم پیشش دستش و گرفتم
و محکم بغلش کردم جوری که داشت میترکید
اونم منو بغل کرد
همه داشتن با تعجب نگاه میکردن که آروم آروم ازش جدا شدم که گفت
_مرسی که منو انتخاب کردین
+ادمی که کارشو خوب انجام میده لیاقتش همینه
*ا/ت ویو
کیفم رو برداشتم و به سمت خونه حرکت کردم
متوجه شدم که یکی داره منو تعقیب میکنه
حرکت پاهام رو سریع تر کردم اونم همین کارو کرد بعد یه ماشین بزرگ سیاه جلوم نگه داشت
قلبم داشت تند تند میزد نمی دونستم چیکار کنم وقتی در باز شد فهمید ماشین اعضاست و فکر کردم کسی داره تعقیبم میکنه
از همشون تشکر کردم و خداحافظی
داشتم میرفتم که
ادامه دارد...✨
۱۰۹.۰k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.