سناریوی شماره

سناریوی شماره ۱}
||قسمت یازدهم||
   نام سناریوی:
《دوست دارم‌‌......》

نکته " اگه بالای ۱۸ کامت نزاشتین و ۲۰ لایک نکردین
تا ۱ فروردین هیچی نمیزارم
نظر بهده نمیدونم حرف بزن والاااا [کامنت درست]

خب بریم سراغ داستان ........

رفتیم سمت بقیه بچه ها جفت هم وایسادیم که یجا بیفتیم
استاد آیزاوا گفت" از وسط این دو تا نصف شودین هرکی گروهش رو اوز کنه شیش نمره منفی میگیره

این دوتا من و یااورز بودیم چراااااااا چرا مااااااا

یومی استاد چرا از وسط ما :/
استاد" چون شما دوتا خیلی خیلی خیلی حرف میزنین

با قیافه اصبانی و مظلوم بهش نگاه کردم و رفتم

سوار شودیم خب بدونه یااورز که دوستم بود ولش کن به هر حال...........

همه نشستن ولی یکی کم بود رفتن از اتوبوس کناری یکی رو بیارن این جا منم کنارم خالی بود داشتم خدا خدا میکردم ‌که یااورز بیاد ........
کمی بعد من چشمام بسته و در حال التماس از خدا که یااورز بیاد حس کردم یکی نشست بعد با قیافه ای مشتاق روم رو بر گردوندم که ببینم کی پیشم نشسته
دی......دیدم.......دیدم ب.........ب....باکوگو سرخ شودم نمیدونم چرا قلبم تند تر میزد

گفتم "س.....س..سلام
گفت " گفت آهای نفه نکنه دو باره حالت بده مثل لبو شدی ؟
گفتم " نه معلومه که نه[ با تندی ]

[اصلا انگار بعداز این حرفش اون روی من اومد بیرون
سورخیم هم یک دقیقه بعد رفت ولی زربان قلبمنه ولی برای خودم چون عادی شوده بود توجه زیادی نمیکردم ]

گفت " پس وقتی اصبی میشی درست تر حرف میزنی
اصبی شدم. و دلم میخواست مثل گوجه لهش کنم رو زمین [باکوشس چون کوسش جاذبه هست]

گفتم " آره درسته
حتی قوی‌تر هم میشم نظرت راجب یه مسابقه چیه😏
گفت " باشه ولی نیازی نیست نفله چون برنده مشخص
گفتم آرهخودم میدونم برنده میشم نیازی نیست به باختت اعتراف کنی👻😈

نویسنده " آفرین..........ولی😁
دادی زیادی پیش میری الان تو اتوبوس هستیم و لطفا این بزرگ وار رو روانی نکن 😶👌
یومی " آره آره میدونم حواسم هست
نویسنده هروقت تو تو اینو میگی من چهار ستون بدنم می لزه 🥴😮‍💨

.......

باکوگو با چهره ای که بقه متوجه نشن رو به من کرد و

گفت " ببین نفله دیگه تو حرف من نمی پری  👿
اول بزار حرفم تموم شه بعد حرف بزن😮‍💨😏

گفتم " سرت به جایی نخرده؟؟؟؟؟  🤨🧐
باکوگو " چرا باید خورده باشه ؟؟؟؟؟
یومی "چون داری از رفتار عادیت خارج میشی
باکوگو " هوی نفله من الان چه کار عجیبی انجام دادم؟؟؟
یومی " تو داری مثل یه آدم عادی رفتار میکنی
باکوگو " خب خله خودت داری میگی عادی
یومی " آیا تو با همه عادی رفتار میکنی ؟؟
باکوگو " پس چی ؟؟؟؟
یومی " تو الان کامل عادی و آروم اخطار رو به من دادی درسته
باگوکو " هیم (یومی" هیمو ای خداااا بابا خو بگو بله )
ادامه دارد .....
دیدگاه ها (۳)

ادامه پارت ۱۱ ♡☆♡☆♡ (یومی" هیمو ای خداااا بابا خو بگو بله )ی...

میدوریااااااا واییییییییییی چه کیوت توووووووو♡☆♡☆♡☆♡☆* سکته ...

مدرسه قهرمانانه من رفتم کتاب خانه و با همچین صحنه ای مواجه ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط