پارت

#پارت۱۳۰


راوی::::::مکان:سیاره ی کپلر

کیان با تعجب به آیدا نگاه کرد. آیدا از روی زانو بلند شد و روبروش ایستاد و منتظر و با لبخند نگاش کرد.کیان شوک شده بود انگار.
زمان و مکان از دستش در رفته بود. زیر لب گفت:
_چی؟
آیدا سرخوش خندید و دستاشو گرفت:
_دیوونه داری بابا میشی.
کیان انگار به خودش اومد بلند بلند خندید و آیدا رو روی هوا بلند کرد و چرخوند. آیدا جیغای خفیف می کشید و می خندید. اون لحظه،اون دقیقه،در اون مکان،اون زوج ، خوشبخت ترین زوج عجیب جهان بودن!


آیدا:::مکان:زمین،سیاره ی آبی


بعد ازینکه درباره ی اون شب خودکشیم با ثنا حرف زدم و گفتم که کیان من رو نجات داد یه جوری شد. قشنگ از چهرش مشخص بود.
مشخص بود که برای یه لحظه ازم بدش اومد.
حالت صورتم تغییر کرد. حس کردم جو سنگین شد. هیچکدوممون حرف نمیزدیم.
بعد از چند لحظه نگاه الکی ای به ساعتم انداختم و گفتم:
_ای وای دیرم شد. باید می رفتم...دنبال مامانم. ببخشید. باید برم.
سری تکون داد و با لبخند الکیش گفت:
_باشه مشکلی نیست.
از روی صندلیم بلند شدم و به سمت در رفتم. تا درو باز کردم کیان وارد شد.کنار رفتم تا وارد اتاق شه.
_سلام. بد موقع اومدم؟
ثنا از جاش بلند شد و هول شده گفت:
_نه.بد موقع چرا؟بیا تو.
انگار دست و پاشو گم کرده بود.
کیفمو رو دوشم حابجا کردم و گفتم:
_منم داشتم میرفتم.
کیان دستی به چونش کشید و گفت:
_می خوای برسونمت؟
نگاهی به ثنا انداختم که به وضوح مشخص بود لپاش قرمز شده و عصبانیه.
_اوم...نه.می رم خودم.
نگاه ثنا بین ما دوتا رد و بدل می شد. یه چیزایی حدس میزدم!
_نه الان هوا تاریک می شه. می رسونمت.
رو به ثنا ادامه داد:
_من بر می گردم. کارِت دارم.
ثنا لبخند زوری ای زد و سری تکون داد.منم با الاجبار رفتم پایین و سوار ماشین شدم.
ثنا حسی به کیان داشت؟
دیدگاه ها (۶)

رمان تکرار بی شباهت به بخش ویرایش منتقل شد🎉 به زودی پی دی اف...

دوستان من بیمارستان بودم فشار مشار افتاده پایین و این حرفا😟 ...

شباهت بی تکراررمان☝

#پارت۱۲۹راوی::::زمان::::اکنون:::مکان:::سیاره ی کِپلِر(kepler...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط