Part 4
فکر ایبیکه: صبح بیدار شدم برک کنارم بود روی تخت گیج بودم یهو همه خاطرات دیشب یادم اومد
ایبیکه:وایی من چه غلطی کردم اوف
برک:بیدار شدم دیدم ایبیکه بیدار شده داشتم از خجالت ابمیشدم😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳
ایبیکه :برک ببخشید زیاده روی کردم اما من واقعا عاشقتم
برک:چی تو که از من متنفری پس چرا زنگ زدی پلیس
ایبیکه:چون نمی خواستم با دختری باشی
برک : واقعا خب ی چیزی بگم منم عاشقتم
ایبیکه:برک خاله ها و بچه ها کجان
برک :دیروز گفتن خونه سوسن میمونن
ایبیکه:کلید دیگه خانه سوسن دست منه میگم اونا هنوز بیدار نشدن میای بریم براشون صبحونه آماده کنیم سوپرایزشون کنیم
برک :اوکی
ایبیکه :راه افتادیم خونه سوسن در رو خیلی آروم باز کردم همه خواب بودن رفتیم آشپز خونه صبحونه درست کردیم رفتیم بیدارشدون کنیم رفتی ی اتاقی ی چیزی دیدیم باورمون نمیشد
برک:ایبیکه اون تولگاس
ایبیکه :اونم یاسمینه یعنی اونا دیشب
برک :با هم خوابیدن
ایبیکه :میدونم چطوری بیدارشدون کنیم
برک :چطوری
ایبیکه : هر کار کردم بکن برو سمت تولگا بگو عشقم بیدار شو دیگه
برک :مارمولک باشه
ایبیکه: اون دوتا رو بیدار کردیم وقتی بیدار شدن هردو مون زدیم زیر خنده
تولگا:برک خدا خفت کنه
یاسمین :ایبیکه میکشمت
ایبیکه: اول به خودتون نگاه کنید بعد لباس بپوشید بعد بیا منو بکش
یاسمین :من لباسم کثیف شده نمیتونم بپوشمش
ایبیکه:اسکل اینجا اتاق خودته لباس داری تو کمد یکی رو بپوش
تولگا :خب من چی بپوشم
برک با خنده : داداش نترس من لباس برات آوردم
ایبیکه :همه رو بیدار کردیم و رفتیم صبحونه خوردیم
سوزان :بچه ها بیایید بریم خونه خودمون
ایبیکه :برک ی لحظه بیا
برک :باشه
ایبیکه:رفتیم اونور گفتم:برک یادمون رفت خونه رو جمع کنیم
برک :راست میگی من الان به یکی از خدمت کارا میگم خونه رو جمع کنه الان بیا بریم باهاشون بیرون تا خانه تمیز شه
پارت بعد رو بزارم
اصکی ممنوع 🚫
ایبیکه:وایی من چه غلطی کردم اوف
برک:بیدار شدم دیدم ایبیکه بیدار شده داشتم از خجالت ابمیشدم😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳
ایبیکه :برک ببخشید زیاده روی کردم اما من واقعا عاشقتم
برک:چی تو که از من متنفری پس چرا زنگ زدی پلیس
ایبیکه:چون نمی خواستم با دختری باشی
برک : واقعا خب ی چیزی بگم منم عاشقتم
ایبیکه:برک خاله ها و بچه ها کجان
برک :دیروز گفتن خونه سوسن میمونن
ایبیکه:کلید دیگه خانه سوسن دست منه میگم اونا هنوز بیدار نشدن میای بریم براشون صبحونه آماده کنیم سوپرایزشون کنیم
برک :اوکی
ایبیکه :راه افتادیم خونه سوسن در رو خیلی آروم باز کردم همه خواب بودن رفتیم آشپز خونه صبحونه درست کردیم رفتیم بیدارشدون کنیم رفتی ی اتاقی ی چیزی دیدیم باورمون نمیشد
برک:ایبیکه اون تولگاس
ایبیکه :اونم یاسمینه یعنی اونا دیشب
برک :با هم خوابیدن
ایبیکه :میدونم چطوری بیدارشدون کنیم
برک :چطوری
ایبیکه : هر کار کردم بکن برو سمت تولگا بگو عشقم بیدار شو دیگه
برک :مارمولک باشه
ایبیکه: اون دوتا رو بیدار کردیم وقتی بیدار شدن هردو مون زدیم زیر خنده
تولگا:برک خدا خفت کنه
یاسمین :ایبیکه میکشمت
ایبیکه: اول به خودتون نگاه کنید بعد لباس بپوشید بعد بیا منو بکش
یاسمین :من لباسم کثیف شده نمیتونم بپوشمش
ایبیکه:اسکل اینجا اتاق خودته لباس داری تو کمد یکی رو بپوش
تولگا :خب من چی بپوشم
برک با خنده : داداش نترس من لباس برات آوردم
ایبیکه :همه رو بیدار کردیم و رفتیم صبحونه خوردیم
سوزان :بچه ها بیایید بریم خونه خودمون
ایبیکه :برک ی لحظه بیا
برک :باشه
ایبیکه:رفتیم اونور گفتم:برک یادمون رفت خونه رو جمع کنیم
برک :راست میگی من الان به یکی از خدمت کارا میگم خونه رو جمع کنه الان بیا بریم باهاشون بیرون تا خانه تمیز شه
پارت بعد رو بزارم
اصکی ممنوع 🚫
- ۱.۷k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط