سالها گذشت

سالها گذشت
شبی عروسی بود
پسر چند ساعتی منتظر موند, از دور تالار عروسی رو دید میزد!
همش سیگار ,سیگار ,سیگار میکشید!
مغازه دار که پسر جوونی بود گفت چته پسر؟
پسر بدون اینکه نگاش کنه گفت منتظرم عروس بیاد بیرون
صاحب مغازه: خوب چرا دید میزنی برو دمه تالار دیگه
پسر: مشتی پسر عروسی عشقمه,کجا برم؟
منو ببینن کتک میزنن ولی خوب از راه دور میشه تو لباس عروس دیدش دیگه مگه نه؟
صاحب مغازه: عجب دلی داری پسر
پسر: به مولا دل نیست , پاره پاره شده به حضرت عباس.
پسر موبایل در میاره میگه داداشی بیا فلان جا من تالار رو پیدا کردم با موتور نمیشه برم منو میبینن اونوقت همه چی خراب میشه..
دوست: باشه داداش سری میام امشب نیام کی بیام مشتی!
پسر: خاک پاتم داداشی زود بیا آخرشه من این پشت قایم شدم جلو نرو رسیدی دور باش زنگ بزن داداشش دمه دره میبینه تو رو میشناسه!
دوست: حله رفیق دارم میام فعلا!
صاحب مغازه: داداشی بیا این آب میوه رو بزن رنگت پریده!
پسر: بغض میکنه میگه داداش این موتور من اینجا باشه میام میبرم اگه هم نیومدم بذار باشه میفرستم بیان ببرن اگه راه داره برات
صاحب مغازه: حله چشاته مشتی پسر برو خدا به همرات
دوست: داداش رسیدم بدو بیا
پسر: اومدم داداش دیدمت صبر کن سیگارم بگیرم
دوست: داداشی اینم مشروب همین جا بخور
پسر حرف نمیزنه مشروب رو میخوره
پسر: داداشی انتخاب شادمهر رو بذار کسخلم میکنه اصلا این اهنگ برای همین امشبه
دوست: داداش دارن میان بیرون سرتو بگیر پائین میبنن به گا میریم
پسر: حله...
موبایل پسر همش زنگ میخوره همه دوستاش زنگ میزنن ولی جواب نمیده
مادر پسر به همه گفته که پسرم کار دست خودش میده
خلاصه ماشین عروس راه افتاد
پسر هم دنبال ماشین عروس
انتخاب هم با صدای بلند
ماشین عروس به سمت میدون آزادی داره میره از همه جلو میزنه
پسر: داداش گاز بده ماشین تنها شد برو بقلش
دوست : حله داداش
عروس صندلی عقب پشت راننده ,داماد هم پشت راننده
پسر: داداشی گاز بده برس بهش دیگه
انتخاب با صدای بلند داش میخوند اون شب...
عروس داشت میخندید و دسته گل دستش بود
پسر نزدیک شد پرید صندلی عقب شیشه رو داد پائین یه دفعه چشم تو چشم شدن!
عروش خندش قطع شد.
پسر هیچی نگفت جز: بعد از 6 سال دوستی حق من بود لباستو انتخاب کنم
بعد با صدای بلند گفت: داداشی برو...
داماد داشت همینجوری نگاه میکرد
الان سالها میگذره
دختر 2 تا پسر دوقلو داره که یکیشون هم اسم همون پسره
پسر هم سالهاست رو تخت تیمارستان داد میزه هنوز درک نکرده
شبا خودشو خیس میکنه
به خونوادش وقتی میان ببینشش فوحش ناموسی میده
یه بار داداشش رو زد
چند صد بار خود کشی کرد
روزگار جالبی نیست ,زیاد دیدم از دست رفتن
زیاد
پسر هنوز رنگ دلخواهش رو میپوشه ولی اون ......
دیدگاه ها (۷)

داشتمــ فکر میکردمـ چـرا بایـد بین زندگـی دو نفـر در دو گوشـ...

※دیشب دلم هواشو کرد※↶سرمو زیر.بالش بردمو گفتم↷✘بســه بســه ب...

حِسه مَن هَمیشِه مثل ✔ ت...

. به نَظرم میخواد تَلافی کُنه!- چیو؟ خیلی سال گُذشته.. وختی ...

پارت چهلماز زبان دایون=ماشین جلوی تالار ایستاد نورهای سفید و...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط