اینک گاه دلم مگیرد

‌اینکہ گاهے دلم مےگیرد
گاهے دستانم بہ زندگے نمےرود
گاهے یڪ حصار بہ دور خودم مےکشم
و رویش مےنویسم: تا اطلاع ثانوے، خستہ ام !
دلیل نمےشود کہ تو
آمدنت را بہ تعویق بیاندازے
دلیل نمےشود کہ
بہ شانہء دل شکستہ ها نزنم و نگویم :
عزیز جان…
خدا هست…
خدا هست…
خدا هست...
اصلا همہء این حال هاے لعنتے لاعلاج
چاشنے زندگے است و هیچ دلیل نمےشود

من باز بہ خود نیایم
چاے دارچین نگذارم
باز هم براے تو ننویسم
و میان یڪ دنیا اشڪ
با چشمانے تار
روے کاغذ خیس حڪ نکنم:
چقدر جاے شانہ هایت کنارم خالےست
دیدگاه ها (۱)

این خیابانبی لحن دست های توشبیه نابینایی ستکه بی عصابه دنبال...

به گنجشکها گفتم:غصه دانه را نخورندهر روز برایشان دانه می ریز...

جمعه از راه رسیدبه برکت امام زمان (عج)از خدا میخواملحظه هاتو...

مرا به غیر تو نبود پناه مهدی جانکه من گدایم و هستی تو شاه مه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط