ماموریت ( پارت نهم )
ماموریت ( پارت نهم )
* ویو ا/ت *
* یک روز بعد *
از خواب پاشدم و رفتم دستشویی کارای لازم و کردم و یه لباس پوشیدم ( میزارم عکس لباسو ) و موهامو مرتب کردم و یه ارایش کم کردم و یه عطر تلخ به خودم زدم و رفتم پایین....خدمتکار صبحانه آماده کرده بود و نامجون هم اومد....بعد از خوردن صبحانه بردمش اتاق تمرین...چون فقط ۲ روز دیگه وقت داشتیم تا تمرین کنیم...
ا/ت : خب....اول با تمرین ساده تر شروع میکنیم....تو به هیچ وجه نباید خسته بشی یا بشینی....حق آب خوردن هم نداری.....البته موقع استراحت چرا داری!
نامجون : فهمیدم....
ا/ت : هوف...خوبه! بادیگارد!
بادیگارد اومد و منم خواستم باهاش مبارزه کنم.
ا/ت خوب نگاه کن...
نامجون : چشم!
نامجون رفت عقب و منو بادیگارد داشتیم آماده مبارزه میشدیم....
اول بادیگارد اومد سمتم و منم با پام محکم زدم تو دلش....ولی کم نیاورد و اون هی مشت میزد و من جاخالی میدادم....یدونه با مشت محکم خوابوندم تو گوشش که حواسش پرت شد و دوباره با پام محکم زدم تو دلش که افتاد زمین.....
نامجون : واو...!
ا/ت : دیدی؟
نامجون : آره....خیلی خوب بود!
* چند ساعت بعد *
بعد از ساعت تمرین منم خسته شدم و با نامجون رفتیم یه جا نشستیم....
ا/ت : تو خوبی؟
نامجون : آره....( نفس نفس میزد )
ا/ت : خوبه....( نفس عمیق )
هعی
میدونم کمههههههههه🔫🗿
* ویو ا/ت *
* یک روز بعد *
از خواب پاشدم و رفتم دستشویی کارای لازم و کردم و یه لباس پوشیدم ( میزارم عکس لباسو ) و موهامو مرتب کردم و یه ارایش کم کردم و یه عطر تلخ به خودم زدم و رفتم پایین....خدمتکار صبحانه آماده کرده بود و نامجون هم اومد....بعد از خوردن صبحانه بردمش اتاق تمرین...چون فقط ۲ روز دیگه وقت داشتیم تا تمرین کنیم...
ا/ت : خب....اول با تمرین ساده تر شروع میکنیم....تو به هیچ وجه نباید خسته بشی یا بشینی....حق آب خوردن هم نداری.....البته موقع استراحت چرا داری!
نامجون : فهمیدم....
ا/ت : هوف...خوبه! بادیگارد!
بادیگارد اومد و منم خواستم باهاش مبارزه کنم.
ا/ت خوب نگاه کن...
نامجون : چشم!
نامجون رفت عقب و منو بادیگارد داشتیم آماده مبارزه میشدیم....
اول بادیگارد اومد سمتم و منم با پام محکم زدم تو دلش....ولی کم نیاورد و اون هی مشت میزد و من جاخالی میدادم....یدونه با مشت محکم خوابوندم تو گوشش که حواسش پرت شد و دوباره با پام محکم زدم تو دلش که افتاد زمین.....
نامجون : واو...!
ا/ت : دیدی؟
نامجون : آره....خیلی خوب بود!
* چند ساعت بعد *
بعد از ساعت تمرین منم خسته شدم و با نامجون رفتیم یه جا نشستیم....
ا/ت : تو خوبی؟
نامجون : آره....( نفس نفس میزد )
ا/ت : خوبه....( نفس عمیق )
هعی
میدونم کمههههههههه🔫🗿
۱۸.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.