part12
part12
تارا-از اتاق اومدم بیرون وسایلمو گرفتم علی توراه رو نشسته بود
خوابش برده بود خرس گنده
علی علی پاشو بریم
علی-عه خوابم برده بود تموم شد
تارا-اره
علی-چی می گفتن
تارا-هیچی چجوری بات اشنا شدم نمیدونم درمورد تو سوال میپرسیدن دیگه
علی- اوکی بریم
وا چق خواب میادا
تارا-منم
سوار ماشین شدیم
علی-بریم کافه صبحونه بخوریم
تارا-مگه قرنطینه نیست
علی-چرا ولی بازم چندتاشون بازن
رفتیم یه کافه نشستیم
تارا کیک وچای سفارش داد منم سوسیس سیب زمینی
همینطور داشتیم حرف میزدم قضیه رضا ذهنمو درگیر کرده بود بهترین کاری که میتونستم بکنم این بود که با تارا درمیون بزارم
تارا
تاارا-ها
علی-یه بعلی جانمی میگفتی بدنمیشدا
تارا-جانم بگو دیگه
علی-ماجرارو براش گفتم
تارا-نمیدونم چیبگم
زود قضاوتش نکن حالا شاید واقعا تراپیستشه
علی-نمیدونم اخه چرا بهم چیزی نگفته
تارا-بنظرم بزار داستان حسابت واینا تموم شه
باهاش حرف بزن
هیچی بهتر ازصادق بودن تورابطه نیست
بش رک بگو وحرفشم بشنو
علی-هییی نمفهمم چرایذره احساس خوشبختی میکنم
ریده میشه توش
تارا-بروبابا نفوذ بدبنزنا درست میشهههه
علی-خیلی خوشبینی
تارا-اره خیلییی
علی-انگارقسمت نمیشه توعم محاجرتت اوکی شه ها هردفعه یهاتفاقی میوفته
تارا-حتما یه حکمتی داره دیگه
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#خواننده#رمان#فصل2
پاتاری قبل درپیج @dina_yasini
تارا-از اتاق اومدم بیرون وسایلمو گرفتم علی توراه رو نشسته بود
خوابش برده بود خرس گنده
علی علی پاشو بریم
علی-عه خوابم برده بود تموم شد
تارا-اره
علی-چی می گفتن
تارا-هیچی چجوری بات اشنا شدم نمیدونم درمورد تو سوال میپرسیدن دیگه
علی- اوکی بریم
وا چق خواب میادا
تارا-منم
سوار ماشین شدیم
علی-بریم کافه صبحونه بخوریم
تارا-مگه قرنطینه نیست
علی-چرا ولی بازم چندتاشون بازن
رفتیم یه کافه نشستیم
تارا کیک وچای سفارش داد منم سوسیس سیب زمینی
همینطور داشتیم حرف میزدم قضیه رضا ذهنمو درگیر کرده بود بهترین کاری که میتونستم بکنم این بود که با تارا درمیون بزارم
تارا
تاارا-ها
علی-یه بعلی جانمی میگفتی بدنمیشدا
تارا-جانم بگو دیگه
علی-ماجرارو براش گفتم
تارا-نمیدونم چیبگم
زود قضاوتش نکن حالا شاید واقعا تراپیستشه
علی-نمیدونم اخه چرا بهم چیزی نگفته
تارا-بنظرم بزار داستان حسابت واینا تموم شه
باهاش حرف بزن
هیچی بهتر ازصادق بودن تورابطه نیست
بش رک بگو وحرفشم بشنو
علی-هییی نمفهمم چرایذره احساس خوشبختی میکنم
ریده میشه توش
تارا-بروبابا نفوذ بدبنزنا درست میشهههه
علی-خیلی خوشبینی
تارا-اره خیلییی
علی-انگارقسمت نمیشه توعم محاجرتت اوکی شه ها هردفعه یهاتفاقی میوفته
تارا-حتما یه حکمتی داره دیگه
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#خواننده#رمان#فصل2
پاتاری قبل درپیج @dina_yasini
۳.۱k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.