PT21
PT21
بیدار شدم دیدم کوک نیست بیدار شدم دیدم پشت میزشه رفتم سمتش
کوک ویو
دوباره نشستم کار کردم که یه سایه افتاد رو برگه ها سرمو آوردم بالا ماریا:کی بیدار شدی من:خیلی وقت نیست عزیزم ماریا:چیزی شده چرا باز چشات قرمزه من:نه چیزی نیست عزیزم بلند شدم نشوندمش رو میز ماریا:هروقت عصبی چشات قرمز میشه بگو چی شده باز بخاطر منه من:نمیزارم کسی ازم بگیرتت اون عوضیا دارن باهام معامله میکنن به من بزرگترین پول جهانم بدن تو رو بهشون نمیدم یه برگه رو برداشتم تو قرار داد بود پارش کردم من:من بهت نیاز دارم تا آخر عمرم خندید لبامو بوسید من محکم تر بوسیدمش بعد جدا شدیم
ماریا ویو
من:بریم بیرون دلم گرفت از بس تو اتاق موندیم کوک:بریم رفتیم بیرون تو حال نشستیم رو مبل منو نشوند تو بغل خودش خدمتکار برامون قهوه آورد برداشتیم من:خامش کو خدمتکار:جان من:من نسکافه با خامه دوست دارم کوک:ببر براش خامه بیار خدمتکار:چشم ارباب بردش من:ایشش کوک:چیشد عشقم من:واسه من کر بود واسه تو گفت چشم کوک:میخوام تنبیهش کنم از این به بعد بهت بگه خانوم من:نمیخواد همون موقع گوشیم زنگ خورد رو میز بود برشداشتم من:بابامه کوک:جواب بده بزارش رو بلندگو من:باشه جواب دادم من:سلام جناب کیم نامجون:سلام دختر قشنگم من:دخترم؟چیشده دخترت شدم خوش میگذره با اون همه پول نامجون:رفتی اونجا بی ادب شدیا من اینجوری تربیتت کردم من:تو هیچ وقت منو تربیت نکردی نامجون:میخوام برگردی من:من به داداشم گفتم دیگه بر نمیگردم اینجا جام امن تره نامجون:چرا باید جان اونجا امن باشه وقتی شنیدم هر شب کتک میخوری ازش و زیر خوابشی هان همون موقع گوشیو گرفت کوک:هی داری زیادی حرف میزنی جناب کیم
پارت های قبلو گفتم کجا گذاشتم
بیدار شدم دیدم کوک نیست بیدار شدم دیدم پشت میزشه رفتم سمتش
کوک ویو
دوباره نشستم کار کردم که یه سایه افتاد رو برگه ها سرمو آوردم بالا ماریا:کی بیدار شدی من:خیلی وقت نیست عزیزم ماریا:چیزی شده چرا باز چشات قرمزه من:نه چیزی نیست عزیزم بلند شدم نشوندمش رو میز ماریا:هروقت عصبی چشات قرمز میشه بگو چی شده باز بخاطر منه من:نمیزارم کسی ازم بگیرتت اون عوضیا دارن باهام معامله میکنن به من بزرگترین پول جهانم بدن تو رو بهشون نمیدم یه برگه رو برداشتم تو قرار داد بود پارش کردم من:من بهت نیاز دارم تا آخر عمرم خندید لبامو بوسید من محکم تر بوسیدمش بعد جدا شدیم
ماریا ویو
من:بریم بیرون دلم گرفت از بس تو اتاق موندیم کوک:بریم رفتیم بیرون تو حال نشستیم رو مبل منو نشوند تو بغل خودش خدمتکار برامون قهوه آورد برداشتیم من:خامش کو خدمتکار:جان من:من نسکافه با خامه دوست دارم کوک:ببر براش خامه بیار خدمتکار:چشم ارباب بردش من:ایشش کوک:چیشد عشقم من:واسه من کر بود واسه تو گفت چشم کوک:میخوام تنبیهش کنم از این به بعد بهت بگه خانوم من:نمیخواد همون موقع گوشیم زنگ خورد رو میز بود برشداشتم من:بابامه کوک:جواب بده بزارش رو بلندگو من:باشه جواب دادم من:سلام جناب کیم نامجون:سلام دختر قشنگم من:دخترم؟چیشده دخترت شدم خوش میگذره با اون همه پول نامجون:رفتی اونجا بی ادب شدیا من اینجوری تربیتت کردم من:تو هیچ وقت منو تربیت نکردی نامجون:میخوام برگردی من:من به داداشم گفتم دیگه بر نمیگردم اینجا جام امن تره نامجون:چرا باید جان اونجا امن باشه وقتی شنیدم هر شب کتک میخوری ازش و زیر خوابشی هان همون موقع گوشیو گرفت کوک:هی داری زیادی حرف میزنی جناب کیم
پارت های قبلو گفتم کجا گذاشتم
۴۲.۰k
۲۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.