PT15
PT15
کوک:شیطونی کردیا من:تو دیوونه ای اگه نگهت نمیداشتم تا الان خودتو پرت کرده بودی پایین کوک:من واست میمیرم حالا چه با خودکشی چه چیزه دیگه عاشقتم من:منم عاشقتم دستامو رو صورتش گذاشتم و لباشو آروم بوسیدم خواستم جدا شم نزاشت کمرمو محکم گرفت چسبوندم به خودش و لباشو محکم کوبید رو لبام و مک میزد همراهیش کردم خط لبشو برد سمت گردنم و مک زد بلندم کرد پاهامو دورش حلقه کردم و رفتیم تو همون اتاق چسبوندم به دیوار لبامو مک میزد(حال ندارم اسمات بنویسم) منم همراهی میکردم پرتم کرد رو تخت کتشو در آورد دکمه ها پیرنشو باز کردم و .....
صبح شده بود چشمامو باز کردم دیدم جونگ کوک منو بغل کرده و سرش رو قفسه سینمه خواب بود دستمو رو سرش کشیدم که بیدار شد چشماش هنوز خوابالو بود من:موهاشو نگاه کوک:هوم صبح بخیر بیبی من:صبح بخیر اومد سمت صورتم لبامو بوسید بلند شدیم لباس تنمون کردیم و رفتیم عمارت رفتم تو اتاق خودم لباس عوض کردم آجوما:دخترم چرا الان اومدی من:وایی آجوما نمیدونی چیشده کوکی به من اعتراف کرد گفت که عاشقمی آجوما:واقعا من:آره بهم ثابت کرد نزدیک بود خودشو از ساختمون پرت کنه پایین برا اولین بارم لبخندشو دیدم آجوما:عزیزم خیلی خوشحال شدم برا اولین بار لبخندتو دیدم آجومارو بغل کردم و رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین صبحونه رو چیده بودن ولی چرا کوک نیومده بود رفتم بالا در زدم و بعد وارد شدم دیدم رو زمین نشسته من:جونگ کوک سریع رفتم سراغش من:جونگ کوک خوبی دستش رو قلبش بود کوک:خوبم من:چ چیشده بگم دکتر خبر کنن کوک:فقط زود من:باشه بلندش کردم نشوندمش رو صندلیش من:چت شد یهو کوک:نمیدونم یه دفع نفسم بند اومد و قلبم یه لحظه انگار از کار افتاد من:همش بخاطره سیگار و مشروبه آنقدر کشیدی الان قلبت اینجوری شده اگه مریض شی چی هان دیگه لب به سیگار نمیزنیا هروقت دیدی حالت بده بیا پیش خودم پس من به چه دردی میخورم موندم که خوبت کنم ببین قلب منم درد میکنه کوک:چرا آنقدر به فکرمی من:چون واسم مهمی کوک:بعد از اون همه کاری که باهات کردم من:من یادگرفتم ببخشم
20 لایک شرط ها
کوک:شیطونی کردیا من:تو دیوونه ای اگه نگهت نمیداشتم تا الان خودتو پرت کرده بودی پایین کوک:من واست میمیرم حالا چه با خودکشی چه چیزه دیگه عاشقتم من:منم عاشقتم دستامو رو صورتش گذاشتم و لباشو آروم بوسیدم خواستم جدا شم نزاشت کمرمو محکم گرفت چسبوندم به خودش و لباشو محکم کوبید رو لبام و مک میزد همراهیش کردم خط لبشو برد سمت گردنم و مک زد بلندم کرد پاهامو دورش حلقه کردم و رفتیم تو همون اتاق چسبوندم به دیوار لبامو مک میزد(حال ندارم اسمات بنویسم) منم همراهی میکردم پرتم کرد رو تخت کتشو در آورد دکمه ها پیرنشو باز کردم و .....
صبح شده بود چشمامو باز کردم دیدم جونگ کوک منو بغل کرده و سرش رو قفسه سینمه خواب بود دستمو رو سرش کشیدم که بیدار شد چشماش هنوز خوابالو بود من:موهاشو نگاه کوک:هوم صبح بخیر بیبی من:صبح بخیر اومد سمت صورتم لبامو بوسید بلند شدیم لباس تنمون کردیم و رفتیم عمارت رفتم تو اتاق خودم لباس عوض کردم آجوما:دخترم چرا الان اومدی من:وایی آجوما نمیدونی چیشده کوکی به من اعتراف کرد گفت که عاشقمی آجوما:واقعا من:آره بهم ثابت کرد نزدیک بود خودشو از ساختمون پرت کنه پایین برا اولین بارم لبخندشو دیدم آجوما:عزیزم خیلی خوشحال شدم برا اولین بار لبخندتو دیدم آجومارو بغل کردم و رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین صبحونه رو چیده بودن ولی چرا کوک نیومده بود رفتم بالا در زدم و بعد وارد شدم دیدم رو زمین نشسته من:جونگ کوک سریع رفتم سراغش من:جونگ کوک خوبی دستش رو قلبش بود کوک:خوبم من:چ چیشده بگم دکتر خبر کنن کوک:فقط زود من:باشه بلندش کردم نشوندمش رو صندلیش من:چت شد یهو کوک:نمیدونم یه دفع نفسم بند اومد و قلبم یه لحظه انگار از کار افتاد من:همش بخاطره سیگار و مشروبه آنقدر کشیدی الان قلبت اینجوری شده اگه مریض شی چی هان دیگه لب به سیگار نمیزنیا هروقت دیدی حالت بده بیا پیش خودم پس من به چه دردی میخورم موندم که خوبت کنم ببین قلب منم درد میکنه کوک:چرا آنقدر به فکرمی من:چون واسم مهمی کوک:بعد از اون همه کاری که باهات کردم من:من یادگرفتم ببخشم
20 لایک شرط ها
۵۴.۰k
۱۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.