پارت هفتم دریا عشق 🥹💕
پارت هفتم دریا عشق 🥹💕
ویو خلبان :
مسافرین محترم خیلی خوش اومدید به پرواز ۲۲۷۰کمربند های خود را به آرامی باز و طبق شماره ها پیاده شید ممنون از همکاری شما 😊
ویو حنا رو به مهتا و فاطمه :
چقدر زر زد😳😳
مهتا و فاطمه :
ارععع😂😂🤌🤌
ویو مهتا:
بچه ها ۱و ۲و۳و۴پیاده شدن مام پیاده شدیم دیگه
ویو حنا :آره اول من
مهتا :بعدم من
فاطمه:برین دیگه ایشع😌
ویو راوی :
بچهها دیگه پیاده شدن و رفتن تا ساکهاشون و چمدوناشونو بردارن
دوباره راوی :
ساعت تقریباً ۵ شده بود و بچهها میدونستن که ساعت ۷:۳۰ باید ورزشگاه باشند ولی قبلش میخواستن برن هتلو بگیرن چون تا سه روز میخواستن اونجا بمونن😄👌
و ماشین مهتا هم توی بخش ماشین ها بود
ویو حنا
مهتا سریع رفت که ماشینشو برداره و بریم هتل 🏨
ویو فاطمه
خیلی نزدیک به ورزشگاه بود و فقط ۵ دقیقه یا کمتر اونجا میرسیدیم رفته بود ماشینشو برداره مهتا
مهتا :اومدم بپرین بالا
خب حنا جلو نشست و فاطمه عقب😂
حنا :مهتا تند برو بازی ساعت هفت و نیم شروع میشه
فاطمه :منم میخوام فوتبالیست مورد علاقمم ببینم 🤌😊
مهتا:او او بازیگر مورد علاقت کیه خانم خانما؟
حنا:ول کن برو توووو
فاطمه :ها برو
مهتا: اوکی 🫡
ویو راوی: بچهها بعد ۵ دقیقه رسیدم به هتل و حنانه و مهتاب رفتن تا بلیط اتاقشونو بگیرن از شانس خوبشون فتادن توی یک اتاق سه نفرهای
فاطمه هم توی لابی هتل نشسته بود تا بچهها برن بلیطو بگیرن و مستقیم برن و یک چرتی بزنن چون یک سفر خیلی طولانی و خسته کننده داشتن🥶
ویو فاطمه: اتاق چنده؟
ویو حنا:۲۰
ویو مهتا :آره ۲۰🫣
ویو فاطمه : اوکی بریم که خیلی گرمه بریم اونجا کولر رو بزنیم و یه چرتی بزنیم که ساعت ۶ بریم اونجا چون شلوغ میشه🫶🏼
مهتا و حنا :اوکی
ویو خلبان :
مسافرین محترم خیلی خوش اومدید به پرواز ۲۲۷۰کمربند های خود را به آرامی باز و طبق شماره ها پیاده شید ممنون از همکاری شما 😊
ویو حنا رو به مهتا و فاطمه :
چقدر زر زد😳😳
مهتا و فاطمه :
ارععع😂😂🤌🤌
ویو مهتا:
بچه ها ۱و ۲و۳و۴پیاده شدن مام پیاده شدیم دیگه
ویو حنا :آره اول من
مهتا :بعدم من
فاطمه:برین دیگه ایشع😌
ویو راوی :
بچهها دیگه پیاده شدن و رفتن تا ساکهاشون و چمدوناشونو بردارن
دوباره راوی :
ساعت تقریباً ۵ شده بود و بچهها میدونستن که ساعت ۷:۳۰ باید ورزشگاه باشند ولی قبلش میخواستن برن هتلو بگیرن چون تا سه روز میخواستن اونجا بمونن😄👌
و ماشین مهتا هم توی بخش ماشین ها بود
ویو حنا
مهتا سریع رفت که ماشینشو برداره و بریم هتل 🏨
ویو فاطمه
خیلی نزدیک به ورزشگاه بود و فقط ۵ دقیقه یا کمتر اونجا میرسیدیم رفته بود ماشینشو برداره مهتا
مهتا :اومدم بپرین بالا
خب حنا جلو نشست و فاطمه عقب😂
حنا :مهتا تند برو بازی ساعت هفت و نیم شروع میشه
فاطمه :منم میخوام فوتبالیست مورد علاقمم ببینم 🤌😊
مهتا:او او بازیگر مورد علاقت کیه خانم خانما؟
حنا:ول کن برو توووو
فاطمه :ها برو
مهتا: اوکی 🫡
ویو راوی: بچهها بعد ۵ دقیقه رسیدم به هتل و حنانه و مهتاب رفتن تا بلیط اتاقشونو بگیرن از شانس خوبشون فتادن توی یک اتاق سه نفرهای
فاطمه هم توی لابی هتل نشسته بود تا بچهها برن بلیطو بگیرن و مستقیم برن و یک چرتی بزنن چون یک سفر خیلی طولانی و خسته کننده داشتن🥶
ویو فاطمه: اتاق چنده؟
ویو حنا:۲۰
ویو مهتا :آره ۲۰🫣
ویو فاطمه : اوکی بریم که خیلی گرمه بریم اونجا کولر رو بزنیم و یه چرتی بزنیم که ساعت ۶ بریم اونجا چون شلوغ میشه🫶🏼
مهتا و حنا :اوکی
۳.۸k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.