مردی با پدرش در سفر بود
مردی با پدرش در سفر بود ,
که «پدرش از دنیا» رفت ...
از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مردههای شمــا نماز میخواند؟»
چوپان گفت :
ما شخص خاصی را برای این کار نداریم،
خودم نمازِ آنها را میخوانم ...
مرد گفت :
خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان ...
چوپان مقابل جنازه ایستــاد و چند جمله زمزمه
کرد و گفت:
نمازش تمام شد!
مرد تعجب کرد و گفت: این چه نمازی بود؟!
و چوپان گفت:بهتر از این بلد نبودم!
مرد از روی ناچاری، پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام در عالمِ رویا
پدرش را دید که روزگارِ خوبی دارد! و از پدرش
پرسید چه شده که اینگونه راحت و آسودهای؟!
پدرش گفت: هرچه دارم از دعای آن
چوپان دارم! مرد فردا آن روز ،به سراغِ چوپان
رفت و "از او خواست تا بگوید" در کنـارِ جنازه
پدرش چه دعایی خوانده؟ چوپان گفت:
وقتی «کنار جنازه آمدم» و ارتباطی میان منو
خداوند برقرار شد با خدا گفتم: خدایا اگر این
مرد امشب مهمانِ من بود یک گوسفند
"برایش زمین میزدم" حالا که این مرد امشب
مهمان توست ببینم با او چگونه رفتار میکنی!
❣ به نامِ خدای آن چوپان
گاهی دعای یک دلِ "صاف" از صد نمازِ یک دلِ پرآشوب بهتر است...
که «پدرش از دنیا» رفت ...
از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مردههای شمــا نماز میخواند؟»
چوپان گفت :
ما شخص خاصی را برای این کار نداریم،
خودم نمازِ آنها را میخوانم ...
مرد گفت :
خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان ...
چوپان مقابل جنازه ایستــاد و چند جمله زمزمه
کرد و گفت:
نمازش تمام شد!
مرد تعجب کرد و گفت: این چه نمازی بود؟!
و چوپان گفت:بهتر از این بلد نبودم!
مرد از روی ناچاری، پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام در عالمِ رویا
پدرش را دید که روزگارِ خوبی دارد! و از پدرش
پرسید چه شده که اینگونه راحت و آسودهای؟!
پدرش گفت: هرچه دارم از دعای آن
چوپان دارم! مرد فردا آن روز ،به سراغِ چوپان
رفت و "از او خواست تا بگوید" در کنـارِ جنازه
پدرش چه دعایی خوانده؟ چوپان گفت:
وقتی «کنار جنازه آمدم» و ارتباطی میان منو
خداوند برقرار شد با خدا گفتم: خدایا اگر این
مرد امشب مهمانِ من بود یک گوسفند
"برایش زمین میزدم" حالا که این مرد امشب
مهمان توست ببینم با او چگونه رفتار میکنی!
❣ به نامِ خدای آن چوپان
گاهی دعای یک دلِ "صاف" از صد نمازِ یک دلِ پرآشوب بهتر است...
- ۸۱۵
- ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط