تا به خود جنبیدم آن یار فریبا رفته بود
تا به خود جنبیدم آن یار فریبا رفته بود
مایه ی آرامشم مهتاب شبها رفته بود
شاعرم کرد و فرستادم میان واژه ها
دفتری آماده کردم؛ بُردم اما رفته بود
چند روزی آمد و یک چند گامی زد قدم
این دل بی طاقت اما تا کجاها رفته بود!!
جامی از مینای لبهایش نصیب ما نشد
کلبه ام قابل نبود افسوس.... ویدا به ویلا رفته بود
رفت و انگار از ورای سر نگاهی هم نکرد
او نمی دانست از مهرش چه بر ما رفته بود
وصف دلتنگی، مصیبت بار و جان فرسا؛ دریغ
آنکه از مهر و وفا می گفت، حالا رفته بود...
مایه ی آرامشم مهتاب شبها رفته بود
شاعرم کرد و فرستادم میان واژه ها
دفتری آماده کردم؛ بُردم اما رفته بود
چند روزی آمد و یک چند گامی زد قدم
این دل بی طاقت اما تا کجاها رفته بود!!
جامی از مینای لبهایش نصیب ما نشد
کلبه ام قابل نبود افسوس.... ویدا به ویلا رفته بود
رفت و انگار از ورای سر نگاهی هم نکرد
او نمی دانست از مهرش چه بر ما رفته بود
وصف دلتنگی، مصیبت بار و جان فرسا؛ دریغ
آنکه از مهر و وفا می گفت، حالا رفته بود...
- ۳۳۴
- ۰۱ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط