part1(2)
part1(2)
انگار.......(گوشی زنگ خورد)
بله بفرمایید
÷منم عموت
واییییییی عمو دلم برات تنگ شده بود
÷منم همینطور
خب کارم داشتین عمو
÷آره نیتونی بیای شرکت من؟!
برای چی؟!
÷تو اگه میتوتی پاشو بیا اومدی بهت توضیح میدم
اوکی الان میام
÷خدافظ
خدافظ
×چیشد؟!
واییی دختر تو هم هی نگو چیشد
عموم بود باید برم شرکتش تو برو خونه من باید برم لباس عوض کنم بعد برم
×اوکی بعدا میبینمت خدافظ
خدافظ
رفتم خونه کلید انداختم رفتم تو خونه ساکت بود از این سکوت بدم میاد رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم(اسلاید دوم)
موهامو شونه کردم و رفتم آشپزخونه یدونه شیرکاکائو خوردم و بعد از خونه زدم بیرون ساعت ۶ بود کافه بغل خونه ساعت۸ باز میشه فک کنم تا اون موقع وقت هست یه تاکسی گرفتم رفتم سمت شرکت عموم.
چندمین بعد جلوی شرکت
ممنون آقا اینم پولتون
خب بریم ببینیم عمو چیکارمون داره
خانم ببخشید آقای لی هستن؟!
=شما؟!
برادرزاده شونم
=اوه بله بفرمایید
ممنون
تق تق
÷بله؟!
منم بیام تو
÷آره بیا
سلام عموووووو
÷سلام چطوری؟!
خوبم عمو کارم داشتی؟!
÷آره میخواستم درمورد یه جیزی باهات صحبت کنم(جدی)
بگو عمو منتظرم
÷میخوام عضو باندم بشی
چ...چی؟!
÷ببین دختر تو جُربُزه اینکارو داری
نه ممنون عمرا اینکارو کنم
÷ولی دخترم.....
عمو خواهش میکنم
÷خیله خب ولی بازم اگه از تصمیمت پشیمون شدی من با آغوش باز پذیراتم
پشیمون نمیشم
÷خواهیم دید
خواهیم دید منم میرم خدافظ
از شرکت زدم بیرون تاکسی گرفتم رفتم سمت کافه ساعت۷ونیم بود تا برسم ساعت ۸ میشه.
چندمین بعد
رسیدم پولو دادم رفتم تو کافه نشستم
......خانوم چیزی میل دارید؟!
یه قهوه
......بله حتما
ممنون
بعد از یه ربع هیونجین اومد
اینجام بیا اینجا
_سلام
سلام خب؟!
_خب چی؟!
دلیل ایگنور کردن من چیه؟!
_بیا به هم بزنیم
......
_ببین من نمیتونم با کسی باشم که زمان براش اهمیت نداره من رو زمان بندی خیلی حساسم با منشیم وارد رابطه شدم و اونو خیلی دوست دارم تازه مثل من نگران زمانه که از دستش نده
قلبم درد گرفت چرا؟!مگه من چه کاره اشتباهی کردم که باید این حرفارو بشنوم بارون شروع کرد به باریدن هه حتی آسمونم به حال من گریه میکنه ولی نباید خودمو شکسته نشون بدن
اوکی مشکلی نیست خدافظ(بغض)
زدم بیرون حتی خونه هم نرفتم فقط راه میرفتمو گریه میکردم از ضعیف بودن خسته شدم هرموقع از احساساتم استفاده کردم ضربه بزرگی خوردم شاید بهتر باشه یه نقاب برای خودم درست کنم(÷درکل اگه پشیمون شدی من با آغوش باز پذیراتم)آره درسته عموم با پای پیاده رفتم سمت شرکت عموم
چندمین بعد
ببخشید میخوام عمومو ببینم
=بله بفرمایید(تعجب)
عمو
÷جان......چیشده سون هی،!(تعجب)
انگار.......(گوشی زنگ خورد)
بله بفرمایید
÷منم عموت
واییییییی عمو دلم برات تنگ شده بود
÷منم همینطور
خب کارم داشتین عمو
÷آره نیتونی بیای شرکت من؟!
برای چی؟!
÷تو اگه میتوتی پاشو بیا اومدی بهت توضیح میدم
اوکی الان میام
÷خدافظ
خدافظ
×چیشد؟!
واییی دختر تو هم هی نگو چیشد
عموم بود باید برم شرکتش تو برو خونه من باید برم لباس عوض کنم بعد برم
×اوکی بعدا میبینمت خدافظ
خدافظ
رفتم خونه کلید انداختم رفتم تو خونه ساکت بود از این سکوت بدم میاد رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم(اسلاید دوم)
موهامو شونه کردم و رفتم آشپزخونه یدونه شیرکاکائو خوردم و بعد از خونه زدم بیرون ساعت ۶ بود کافه بغل خونه ساعت۸ باز میشه فک کنم تا اون موقع وقت هست یه تاکسی گرفتم رفتم سمت شرکت عموم.
چندمین بعد جلوی شرکت
ممنون آقا اینم پولتون
خب بریم ببینیم عمو چیکارمون داره
خانم ببخشید آقای لی هستن؟!
=شما؟!
برادرزاده شونم
=اوه بله بفرمایید
ممنون
تق تق
÷بله؟!
منم بیام تو
÷آره بیا
سلام عموووووو
÷سلام چطوری؟!
خوبم عمو کارم داشتی؟!
÷آره میخواستم درمورد یه جیزی باهات صحبت کنم(جدی)
بگو عمو منتظرم
÷میخوام عضو باندم بشی
چ...چی؟!
÷ببین دختر تو جُربُزه اینکارو داری
نه ممنون عمرا اینکارو کنم
÷ولی دخترم.....
عمو خواهش میکنم
÷خیله خب ولی بازم اگه از تصمیمت پشیمون شدی من با آغوش باز پذیراتم
پشیمون نمیشم
÷خواهیم دید
خواهیم دید منم میرم خدافظ
از شرکت زدم بیرون تاکسی گرفتم رفتم سمت کافه ساعت۷ونیم بود تا برسم ساعت ۸ میشه.
چندمین بعد
رسیدم پولو دادم رفتم تو کافه نشستم
......خانوم چیزی میل دارید؟!
یه قهوه
......بله حتما
ممنون
بعد از یه ربع هیونجین اومد
اینجام بیا اینجا
_سلام
سلام خب؟!
_خب چی؟!
دلیل ایگنور کردن من چیه؟!
_بیا به هم بزنیم
......
_ببین من نمیتونم با کسی باشم که زمان براش اهمیت نداره من رو زمان بندی خیلی حساسم با منشیم وارد رابطه شدم و اونو خیلی دوست دارم تازه مثل من نگران زمانه که از دستش نده
قلبم درد گرفت چرا؟!مگه من چه کاره اشتباهی کردم که باید این حرفارو بشنوم بارون شروع کرد به باریدن هه حتی آسمونم به حال من گریه میکنه ولی نباید خودمو شکسته نشون بدن
اوکی مشکلی نیست خدافظ(بغض)
زدم بیرون حتی خونه هم نرفتم فقط راه میرفتمو گریه میکردم از ضعیف بودن خسته شدم هرموقع از احساساتم استفاده کردم ضربه بزرگی خوردم شاید بهتر باشه یه نقاب برای خودم درست کنم(÷درکل اگه پشیمون شدی من با آغوش باز پذیراتم)آره درسته عموم با پای پیاده رفتم سمت شرکت عموم
چندمین بعد
ببخشید میخوام عمومو ببینم
=بله بفرمایید(تعجب)
عمو
÷جان......چیشده سون هی،!(تعجب)
۳.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.