پدری مهمان دختر بود

پدری مهمان دختر بود

مثل هر شب دوباره نان و نمک

وقت افطار سهم حیدر بود



در گلویی که استخوان مانده

بغض دلتنگیش ترک برداشت

با تماشای اشک و آه پدر

چقدر اضطراب دختر داشت



اضطراب زمان کودکیش

متولد شد از دو چشم ترش

در نگاهش تجسم مادر

خیره مانده به رفتن پدرش



مرد بی فاطمه به روی لبش

آیه های وداع می خواند

آسمان را نگاه می کند و

درد او را کسی نمی داند



دلش از دست زندگی پر بود

سمت مسجد روانه شد بابا

عزم خود جزم کرد و راه افتاد

زیر لب گفت آه یا زهرا
دیدگاه ها (۶)

دردی تمام بال و پرم را گرفته استآهم فضای هر سحرم را گرفته اس...

علی از پا افتادخبر زخم سرش ورد زبان ها افتاداسمان ها لرزیدنا...

سلام اقای دلشکسته من فدای غصه های بی تمام شما مولای من ..ای ...

محراب کوفه امشب در موج خون نشستهیا عرش کبریا را سقف و ستون ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط