دردی تمام بال و پرم را گرفته است

دردی تمام بال و پرم را گرفته است

آهم فضای هر سحرم را گرفته است

عزمم به رفتن است و دلم تنگ فاطمه

گر چه کلونِ در کمرم را گرفته است

دنیا به کام من به خدا مثل زهر بود

از آن زمان که همسفرم را گرفته است

از آن زمان که پهلوی او تیر می کشید

دردی تمامی جگرم را گرفته است

از من گرفت فاطمه را دشمنم، از او

در بین کوچه ها پسرم را گرفته است

تیغی که وقت سجده سرم را شکاف داد

از من توان مختصرم را گرفته است

دیگر صدای شکستن شنیده شد

مسجد عزای پشت درم را گرفته است

دور از نگاه دختر من بال جبرئیل

زخم عمیق فرق سرم را گرفته است
دیدگاه ها (۱)

علی از پا افتادخبر زخم سرش ورد زبان ها افتاداسمان ها لرزیدنا...

سلام مولای غریب و تنهایم مولا جان ...ندبه ها با نفس اشک زمین...

پدری مهمان دختر بودمثل هر شب دوباره نان و نمکوقت افطار سهم ح...

سلام اقای دلشکسته من فدای غصه های بی تمام شما مولای من ..ای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط