برگردان اشعاری از دریا حلبچه ای
(۱)
[پدر جان!]
پدر جان!
عید در راه است
نرمنرمک میآید
مردم در پی تهیهی مایحتاجهای خود هستند
دل من هم تنها، دیدارت را احتیاج دارد
و دست به دعا شده و هزار و یک دعا برای دیدنت کرده است.
...
پدر جان!
کمی به عید مانده
یک یا دو هفته دیگر میآید
و ایام عید شیرین خواهد بود
اما چشمان من برای شیرینی چهرهی تو گریان خواهد بود.
...
پدر جان!
من دختر کوچولوی پیشین تو نیستم
برای لباس تازه گریه نمیکنم
برای عیدانه از مادرم بهانه نمیگیرم
خانه به خانه برای نقل و شیرینی نمیروم
لبهایم را با خوردن شاهتوت قرمز نمیکنم
یادت افتادهام
در فکر و خیال خودم برایت گریانم
چرا دیگر ناپیدایی؟!.
...
پدر جان!
میگویند خداوند بسیار مهربان است
تو پیش خدایی، میدانم!
میتوانی به خدا بگویی، اجازهی بدهد که بیایی؟!
تا همگی با هم، در کنار مادرم باشیم
و این عید را برایش تبدیل به بهترین عید کنیم.
...
پدر جان!
تو برگرد
عهد میبندم از تو هیچی نخواهم
لباس و کفش تازه از تو نمیخواهم
عیدانه هم ازت نمیگیرم
قول میدهم
آنقدر با آمدنت نگاهت کنم
عید که شد
دیگر بهانهای نداشته باشم...
قول میدهم
جز آغوشت
هیچ چیز از تو نخواهم
قول میدهم.
■□■
(۲)
جلوی خیالات مرا نگیر
بگذار که همچنان غرق اندیشههای خودم باشم
کودک بازیگوش روحم
به خیالاتش دلخوش است.
...
فکر میکنم که در آغوشت هستم
دستت را در دستانم گرفتم
دلم هم مانند کودکی
در خوابی آرام فرو رفته است.
...
میدانم افراد زیادی هستند که
برای زیباییات شعر بسراید
اما هیچکدامشان به مانند من با جان و دل
برای دوست داشتنت نمیسرایند.
...
افراد زیادی خواهند آمد و سبد سبد
گل خواهند فشاند سر راهت را
اما گمان اشتباه نبری که آنها مانند من
از قد و بالای رشیدت تعریف بکنند.
...
میدانم صداهای زیبای بسیاری هست
که هوش و فکرت را میربایند
اما هیچ صدایی نخواهی شنید
که همچون صدای من، تو را سرمست و مدهوش کند.
...
کلمات عاشقانهی بسیاری هست
که روح تو را سرگشته و شیدا میکنند
امکان ندارد که هیچکدام مانند من
چون مریدی مخلص تو را دوست بدارد.
شعر: #دریا_حلبچهای (شاعر کورد عراقی)
برگردان: #زانا_کوردستانی
[پدر جان!]
پدر جان!
عید در راه است
نرمنرمک میآید
مردم در پی تهیهی مایحتاجهای خود هستند
دل من هم تنها، دیدارت را احتیاج دارد
و دست به دعا شده و هزار و یک دعا برای دیدنت کرده است.
...
پدر جان!
کمی به عید مانده
یک یا دو هفته دیگر میآید
و ایام عید شیرین خواهد بود
اما چشمان من برای شیرینی چهرهی تو گریان خواهد بود.
...
پدر جان!
من دختر کوچولوی پیشین تو نیستم
برای لباس تازه گریه نمیکنم
برای عیدانه از مادرم بهانه نمیگیرم
خانه به خانه برای نقل و شیرینی نمیروم
لبهایم را با خوردن شاهتوت قرمز نمیکنم
یادت افتادهام
در فکر و خیال خودم برایت گریانم
چرا دیگر ناپیدایی؟!.
...
پدر جان!
میگویند خداوند بسیار مهربان است
تو پیش خدایی، میدانم!
میتوانی به خدا بگویی، اجازهی بدهد که بیایی؟!
تا همگی با هم، در کنار مادرم باشیم
و این عید را برایش تبدیل به بهترین عید کنیم.
...
پدر جان!
تو برگرد
عهد میبندم از تو هیچی نخواهم
لباس و کفش تازه از تو نمیخواهم
عیدانه هم ازت نمیگیرم
قول میدهم
آنقدر با آمدنت نگاهت کنم
عید که شد
دیگر بهانهای نداشته باشم...
قول میدهم
جز آغوشت
هیچ چیز از تو نخواهم
قول میدهم.
■□■
(۲)
جلوی خیالات مرا نگیر
بگذار که همچنان غرق اندیشههای خودم باشم
کودک بازیگوش روحم
به خیالاتش دلخوش است.
...
فکر میکنم که در آغوشت هستم
دستت را در دستانم گرفتم
دلم هم مانند کودکی
در خوابی آرام فرو رفته است.
...
میدانم افراد زیادی هستند که
برای زیباییات شعر بسراید
اما هیچکدامشان به مانند من با جان و دل
برای دوست داشتنت نمیسرایند.
...
افراد زیادی خواهند آمد و سبد سبد
گل خواهند فشاند سر راهت را
اما گمان اشتباه نبری که آنها مانند من
از قد و بالای رشیدت تعریف بکنند.
...
میدانم صداهای زیبای بسیاری هست
که هوش و فکرت را میربایند
اما هیچ صدایی نخواهی شنید
که همچون صدای من، تو را سرمست و مدهوش کند.
...
کلمات عاشقانهی بسیاری هست
که روح تو را سرگشته و شیدا میکنند
امکان ندارد که هیچکدام مانند من
چون مریدی مخلص تو را دوست بدارد.
شعر: #دریا_حلبچهای (شاعر کورد عراقی)
برگردان: #زانا_کوردستانی
۵.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.