پارت جدید

ازدواج اجباری
پارت32

کوک: خفه شوو..
سهون: مستههه.. نمیبینی؟
کوک: هانا اونو بده من..

ملاقه رو ازش گرفتم و دادم به یکی از خدمتکارا..
هانا پرید بغل سهون و رفتن توی اتاقش.. درو تا چند دیقه بست و جیغ هانا بلند شد..

درو باز کردم و رفتم تو که دست سهون یک امپول دیدم که زده به دست هانا و هانا بیهوش روی تخت افتاده بود..

سهون: فکر نمیکردم انقدر سریع عمل کنه..
کوک: چیکار کردی؟
سهون: بیهوشیه که همش به بکی میزدم و بهش زدم.. امید وارم روی هوشش تاثیر خوبی بزاره..
کوک: چرا بهم نگفتیی؟ هااااا؟
سهون: همرو غذا میدید.. تو رم میخواست بخوره.. میخواستی چیکار کنم.. باهاش برقصم؟

کوک: بهم نگفتی سهوون.. اعصابم و خورد نکن.. دفعه ی اخرت باشه با هانا همچین کاری میکنی..

هانا رو بغل کردم و اوردم تو اتاق و کنارش دراز کشیدم..

یهو غلت زد و پاشو انداخت روم..
پتو رو کشیدم روشو باهم خوابیدیم..

تاصبح وول وول میخورد و یه جا درست و حسابی نمیخوابید..

از جاش بلند شد و به در نگاه کرد..

کوک: هاناا.. بخواب..
هانا: اون چیه اونجاا؟
کوک:هیچی نیست..

از جاش بلند شد و رفت جلو وبه در نگاه کرد..
بلند شدم و نگاش کردم..

کوک: هانا برگرد داری میترسونیم... اوفف..
هانا: فکر کردم یکی اینجاست...

برگشت و رو تخت نشست..
کوک: بخواب ولش کن..
هانا: بیا جامونو عوض کنیم..
کوک: نترس
هانا: تو بیا این ور من اون ور..
کوک: باشه..

هانا رفت اون طرف و من سمت در خوابیدم..

هانا: اوون.. اون چیه؟
کوک: کدوم؟
هانا: رو به رو اینه..
کوک: صندق..
هانا: نه توی اینه..
کوک: دیوار.. ههف.. خوبی؟ سهون چی بهت زد.. من فردا میدونم و اون..(🙂)

دستبند رو برداشتم و زدم به دست خودش و خودم..

هانا: نههه.. نکننن..
کوک: بگیر بخواب..
هانا: چرا اینو زدی؟
کوک: هانا بس کن.. تو تا صبح منو میخوری.. ای کاش نمیاوردمت..
هانا: دستمو باز کن..
کوک: باشه فردا باز میکنم..
هانا: چرا بستی؟
کوک: هاناا.. اگه نخوابی مجبورم یه کار دیگه ای بکنم..
هانا: چیکار؟

ادامه دارد..
دیدگاه ها (۱۵)

پارت جدید

پارت جدید

اینم یه پارت دیگه تقدیمتون

پارت جدید ببخشید دیر شدد

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟓چشامو آروم باز کردم توی اتاق جونگ کوک نبودم ک...

سناریو بی تی اس

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط