عشق مافیایی من
عشق مافیایی من
پارت ۲۹
ارباب رفت منم کارای لازم رو کردم و اومدم بیرون
ات:بریم
یونگی:هوم
رفتیم نشسیم پیش بقیه همینطوری که نگاهم میچرخید نگاهم به شخص اشنایی قفل شد که درحال بوسیدن ی دختر بود اون ..اون کوک بود باورم نمیشه با این که رابطمون قطعی نشده ولی اون اههه لعنتی یونگی نگاهش بهم افتاد و رد نگاهم رو گرفت و رسید به کوک و اون دختره که خیلی عمیق درحال بوسیدن هم شده بودن ولی من اصلا حواسم پیش یونگی و نامجون چن نفری که کنارم بودن نبود فحشی تو دلم به کوک و اون دختری که اسمشم نمیدونستم دادم که با دستی که به دور کمرم گذاشته شد از فکر اومدم بیرون و نگاه کردم دیدم دست اربابه
ات:چیکار میکنین
یونگی:مگه قرار نبود نقش دوس دخترم رو بازی کنی نیاوردمت اینجا که زل بزنی به بقیه بچه
چیزی نگفتم وفقط سری تکون دادم
.........
مهمونی تقریبا تموم شده بود و کم کم بار داشت خالی میشد همه ی مرد هاو زن هایی که اونجا بودن مست مست بودن ولی نامجون و ارباب با اینکه الکل زیاد خورده بودن اصلا معلوم نبود که مستن
ات:نمیریم
یونگی:خسته ایی؟
ات:اره
خیلی خوب ..بریم
خدافظی کردیم و از اونجا اومدیم بیرون همین که اومدیم بیرون نفس عمیقی کشیدم و هوای تازه رو وارد بینیم کردم
ات:ارباب میتونید برونید اخه خیلی الکل خوردید
یونگی:اره میتونیم نترس دفعه ی اولم نیست که مست رانندگی میکنم
ات:خیلی خوب
نشستم که ماشین رو روشن کرد و با سرعت چراغ قرمز هارو رد میکرد و منم از ترس چشمام رو محکم بستم که با صداش به خودم اومدم
یونگی: میترسی
ات:اره
که سرعت ماشین کم شد ودستاش روی پاهام قرار گرفت
ادامه دارد.....
۲۰لایک ۱۰کامنت
پارت ۲۹
ارباب رفت منم کارای لازم رو کردم و اومدم بیرون
ات:بریم
یونگی:هوم
رفتیم نشسیم پیش بقیه همینطوری که نگاهم میچرخید نگاهم به شخص اشنایی قفل شد که درحال بوسیدن ی دختر بود اون ..اون کوک بود باورم نمیشه با این که رابطمون قطعی نشده ولی اون اههه لعنتی یونگی نگاهش بهم افتاد و رد نگاهم رو گرفت و رسید به کوک و اون دختره که خیلی عمیق درحال بوسیدن هم شده بودن ولی من اصلا حواسم پیش یونگی و نامجون چن نفری که کنارم بودن نبود فحشی تو دلم به کوک و اون دختری که اسمشم نمیدونستم دادم که با دستی که به دور کمرم گذاشته شد از فکر اومدم بیرون و نگاه کردم دیدم دست اربابه
ات:چیکار میکنین
یونگی:مگه قرار نبود نقش دوس دخترم رو بازی کنی نیاوردمت اینجا که زل بزنی به بقیه بچه
چیزی نگفتم وفقط سری تکون دادم
.........
مهمونی تقریبا تموم شده بود و کم کم بار داشت خالی میشد همه ی مرد هاو زن هایی که اونجا بودن مست مست بودن ولی نامجون و ارباب با اینکه الکل زیاد خورده بودن اصلا معلوم نبود که مستن
ات:نمیریم
یونگی:خسته ایی؟
ات:اره
خیلی خوب ..بریم
خدافظی کردیم و از اونجا اومدیم بیرون همین که اومدیم بیرون نفس عمیقی کشیدم و هوای تازه رو وارد بینیم کردم
ات:ارباب میتونید برونید اخه خیلی الکل خوردید
یونگی:اره میتونیم نترس دفعه ی اولم نیست که مست رانندگی میکنم
ات:خیلی خوب
نشستم که ماشین رو روشن کرد و با سرعت چراغ قرمز هارو رد میکرد و منم از ترس چشمام رو محکم بستم که با صداش به خودم اومدم
یونگی: میترسی
ات:اره
که سرعت ماشین کم شد ودستاش روی پاهام قرار گرفت
ادامه دارد.....
۲۰لایک ۱۰کامنت
۸.۲k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.