عشق و نفرت پارت4♡
عشق و نفرت پارت4♡
فصل۲
ویو راوی
مینسو سوا و پدر کوک سوار ماشین شدن
پایان ویو
مینسو: لطفا منو ببرید به هتل
+نه اینجپری نمیشه سپا هم مریض میشه هتل سرده و سوا و خودت سرما میخورید
مینسو: من نگفتم میشه گفتم ببر
+نه نیازی نیست ببری ببرمون همون خونه
مینسو: عی بابا
+دخترم لطفا بس کن من نمیخوام ببرمت پیش اون حالا دیگه خیالت راحت باشه راستی امشب یه مهمون داریم توی...(مکانشو میگه) تو و سوا هم میاین
مینسو: من و سوا هیچ جا نمیایم
+دخترم کفتم باید بیاید
سوا: اخپجون مهمونی
مینسو: اما ما نمیریم دخترم
+سوا مادرت امروز خیلی شوخی میکنه قراره بریم
مینسو: اصلا هم (تا اومد بگه سوا پرید وسط حرفش)
سوا: او مامانی اون مغازه را نگاه اون لباسه برای امشب میشه بخریمش
مینسو:نه عزیزم بهتره ما هیچ جا نریم
سوا: اما من دلم میخواد بلم اصلا همیشه به خودت فکر میکنی باهات قهرم
مینسو: سوا عزیزم ببخشید باشه میریم حالا بیا بریم لباس را برات بخرم
پرش زمانی شب
ویو مینسو
بخاطر سوا باید تحمل میکردم و مجبور بودم درخواستشو برای به مهمونی رفتن نمیخواستم اخر هفتشو خراب کنم پس خودم حموم رفتم سوا هم بردمش حموم و لباس جدیدشو به پوشوندم خودمم یه لباس پوشیدم یه ارایش ملایم کردم و راه افتادیم یه سمت مهمونی یه قصر بزرگ بود حیاتش خیلی شیک و قشنگ بود
پایان ویو
*سلام شریک خوش امدی به به این خانم زیبا کی هستن
+ایشون دختر مینسو البته عروسم هستن و ایشون نوم هستن
*خوش بختم خانوم زیبا مینسو: خیلی ممنون
ویو کوک
تهیونگ بهم گفت یه مهمونی هست که قراره پدرم و پدرش برن و حتی ما هم دعوتیم به زور و اصرار رازی دشم برم به مهمونی با یونا تهیونگ یونجی و جیمین رفتیم
ادامه دارد...
فصل۲
ویو راوی
مینسو سوا و پدر کوک سوار ماشین شدن
پایان ویو
مینسو: لطفا منو ببرید به هتل
+نه اینجپری نمیشه سپا هم مریض میشه هتل سرده و سوا و خودت سرما میخورید
مینسو: من نگفتم میشه گفتم ببر
+نه نیازی نیست ببری ببرمون همون خونه
مینسو: عی بابا
+دخترم لطفا بس کن من نمیخوام ببرمت پیش اون حالا دیگه خیالت راحت باشه راستی امشب یه مهمون داریم توی...(مکانشو میگه) تو و سوا هم میاین
مینسو: من و سوا هیچ جا نمیایم
+دخترم کفتم باید بیاید
سوا: اخپجون مهمونی
مینسو: اما ما نمیریم دخترم
+سوا مادرت امروز خیلی شوخی میکنه قراره بریم
مینسو: اصلا هم (تا اومد بگه سوا پرید وسط حرفش)
سوا: او مامانی اون مغازه را نگاه اون لباسه برای امشب میشه بخریمش
مینسو:نه عزیزم بهتره ما هیچ جا نریم
سوا: اما من دلم میخواد بلم اصلا همیشه به خودت فکر میکنی باهات قهرم
مینسو: سوا عزیزم ببخشید باشه میریم حالا بیا بریم لباس را برات بخرم
پرش زمانی شب
ویو مینسو
بخاطر سوا باید تحمل میکردم و مجبور بودم درخواستشو برای به مهمونی رفتن نمیخواستم اخر هفتشو خراب کنم پس خودم حموم رفتم سوا هم بردمش حموم و لباس جدیدشو به پوشوندم خودمم یه لباس پوشیدم یه ارایش ملایم کردم و راه افتادیم یه سمت مهمونی یه قصر بزرگ بود حیاتش خیلی شیک و قشنگ بود
پایان ویو
*سلام شریک خوش امدی به به این خانم زیبا کی هستن
+ایشون دختر مینسو البته عروسم هستن و ایشون نوم هستن
*خوش بختم خانوم زیبا مینسو: خیلی ممنون
ویو کوک
تهیونگ بهم گفت یه مهمونی هست که قراره پدرم و پدرش برن و حتی ما هم دعوتیم به زور و اصرار رازی دشم برم به مهمونی با یونا تهیونگ یونجی و جیمین رفتیم
ادامه دارد...
۶.۸k
۲۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.