*هیونجین* : نمیتونستی زیپ لباس ببندی پس هینجینو صدا کردی
*هیونجین* : نمیتونستی زیپ لباس ببندی پس هینجینو صدا کردی
+هیونی اوپااا میشه کمک کنی زیپمو ببندم
_الان میام
زیپتو بست و بعد نگات گرد و گفت
_دقیقا کجا داری میری با این لباس؟
+با دوستام میرم بار تورو خدا فقط به مامان بابا نگو
_هی تو فقط ۱۳ سالته و به سن قانونی بار رفتن نرسیدی
+ولی آخه
_آخه ندارم زنگ بزن به دوستات بگو که نمیتونی بیای وگرنه دیگه نمیزارم دوستاتو ببینی
+هوفف باشه خب
*جیسونگ* :جیسونگ یه دادش کیوت بود و همیشه باهات مهربون بود اما وقتی که زیاد با یه پسر گرم میگرفتی یا یه پسر زیاد نزدیکت میشد هان خیلی غیرتی میشد و تقریبا برای هر کاری که میخواستی بکنی باید ازش اجازه میگرفتی
توی اتاقش بود که تو هم آروم تقی به در زدی که اون گفت :بیا تو
رفتی داخل و گفتی
+جیسونگا خوشگل شدم؟
جیسونگ بهت نگاهی انداخت و گفت :آره خیلی ،جایی میری؟
+آره دارم با لیا و میا میرم بار اجازه میدی؟
_معلومه که نه
+ولی آخه جیسونگااا
_غر نزن
چشاتو براش کیوت کردی و دوباره درخواست کردی که گفت
_باش ولی باید لباستو عوض کنی منم باهات میام
+چرا اینجوری میکنی اوپا
_چون نمیخوام که کسی نگاه کثیفشو به بدنت بندازه حالا هم یا لباستو و عوض میکنی و میزاری منم باهات بیام یا کلا نمیری
+باشه باشه
*فلیکس* : وقتی که داشتی از خونه بیرون میرفتی فلیکس خونه نبود و نمیدونستی کجاست، میدونستی اگه بفهمه با این لباس رفتی بار خیلی غیرتی و عصبانی میشه پس سریع رفتی از خونه بیرون و با یه تاکسی به بار رفتی همینجوری که درحال رقصیدن با دوستات بودی که رفتی به سمت دسشویی تا یکم میکاپتو درست کنی که یکدفعه مرد غریبه از پشت تورو توی آغوش گرفت و گفت :هومم یه خانم زیبایی بیا امشبو خوش بگذرونیم
هرچی تلاش کردی نتونستی پسش بزنی و چون صدای آهنگم زیاد برای همین هیچکس صدای جیغاتو نمیشنید
+ولمم کنننننننن
مرد تا اومد زیپ لباستو باز کنه با مشت محکمی که خورد تو صورتش پخش زمین شده با چشما ی اشکیت به فرشته ی نجاتت نگاه کردی که فلیکسو که داشت با نگرانی و خشم به تو نگاه میکردو دیدی سریع خودتو تو آغوشش رها کردی و زدی زیر گریه
_خوبی؟؟
+آره مرسی که اومدی
_دیگه حق نداری بدون اجازم جایی بری!
+متاسفم که به حرفت گوش نکردم
_حالا دیگ گریه نکن خواهر کوشولوم من اینجام
و تورو بیشتر توی آغوشش فشرد
+هیونی اوپااا میشه کمک کنی زیپمو ببندم
_الان میام
زیپتو بست و بعد نگات گرد و گفت
_دقیقا کجا داری میری با این لباس؟
+با دوستام میرم بار تورو خدا فقط به مامان بابا نگو
_هی تو فقط ۱۳ سالته و به سن قانونی بار رفتن نرسیدی
+ولی آخه
_آخه ندارم زنگ بزن به دوستات بگو که نمیتونی بیای وگرنه دیگه نمیزارم دوستاتو ببینی
+هوفف باشه خب
*جیسونگ* :جیسونگ یه دادش کیوت بود و همیشه باهات مهربون بود اما وقتی که زیاد با یه پسر گرم میگرفتی یا یه پسر زیاد نزدیکت میشد هان خیلی غیرتی میشد و تقریبا برای هر کاری که میخواستی بکنی باید ازش اجازه میگرفتی
توی اتاقش بود که تو هم آروم تقی به در زدی که اون گفت :بیا تو
رفتی داخل و گفتی
+جیسونگا خوشگل شدم؟
جیسونگ بهت نگاهی انداخت و گفت :آره خیلی ،جایی میری؟
+آره دارم با لیا و میا میرم بار اجازه میدی؟
_معلومه که نه
+ولی آخه جیسونگااا
_غر نزن
چشاتو براش کیوت کردی و دوباره درخواست کردی که گفت
_باش ولی باید لباستو عوض کنی منم باهات میام
+چرا اینجوری میکنی اوپا
_چون نمیخوام که کسی نگاه کثیفشو به بدنت بندازه حالا هم یا لباستو و عوض میکنی و میزاری منم باهات بیام یا کلا نمیری
+باشه باشه
*فلیکس* : وقتی که داشتی از خونه بیرون میرفتی فلیکس خونه نبود و نمیدونستی کجاست، میدونستی اگه بفهمه با این لباس رفتی بار خیلی غیرتی و عصبانی میشه پس سریع رفتی از خونه بیرون و با یه تاکسی به بار رفتی همینجوری که درحال رقصیدن با دوستات بودی که رفتی به سمت دسشویی تا یکم میکاپتو درست کنی که یکدفعه مرد غریبه از پشت تورو توی آغوش گرفت و گفت :هومم یه خانم زیبایی بیا امشبو خوش بگذرونیم
هرچی تلاش کردی نتونستی پسش بزنی و چون صدای آهنگم زیاد برای همین هیچکس صدای جیغاتو نمیشنید
+ولمم کنننننننن
مرد تا اومد زیپ لباستو باز کنه با مشت محکمی که خورد تو صورتش پخش زمین شده با چشما ی اشکیت به فرشته ی نجاتت نگاه کردی که فلیکسو که داشت با نگرانی و خشم به تو نگاه میکردو دیدی سریع خودتو تو آغوشش رها کردی و زدی زیر گریه
_خوبی؟؟
+آره مرسی که اومدی
_دیگه حق نداری بدون اجازم جایی بری!
+متاسفم که به حرفت گوش نکردم
_حالا دیگ گریه نکن خواهر کوشولوم من اینجام
و تورو بیشتر توی آغوشش فشرد
۴.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.