سناریو اسکیز
سناریو اسکیز
(وقتى به عنوان خواهر ۱۳ سالشون ميخواى برى بار بعد لباست هم خيلى بازه)
*چان* : چان برادر بزرگترت بود و بخاطر همین هم روت غیرت شدیدی داشت و نمیزاشت خیلی کارا رو انجام بدی یواشکی و خیلی آروم داشتی به سمت در قدم برمیداشتی که تا درستگیره ی در خروج از خونه رو گرفتی به سمت پایین دادی چان گفت:کجا خانوم کوچولو اونم با این لباس؟
نمیخواستی به برادرت دروغ بگی برای همین گفتی:ب..بار
چان:عمرا با این لباس، یه هودی و کارگو بپوش منم باهات میام
ا.ت:ولی چان
چان:هیسس همین که گفتم
*لینو* : لینو اکثرا یجوری رفتار میکرد که انگار اصلا براش اهمیت نداشتی اما تو که از درونش خبر نداشتی اون تورو بیشتر از هر چیزی دوست داشت وقتی داشتی به سمت در میرفتی اون از کنارت رد شد و زیر چشمی نگاه سردشو بهت داد و از در خارج شد توهم از در خارج شدی ، یه تاکسی گرفتی و به بار رفتی روی یه صندلی نشستی تا گرمای دست کسیو دور کمرت حس کردی سرتو به سمت صاحب دست برگردوندی و لینو رو دیدی و تعجب کردی
+لینو اینجا چیکار میکنی؟!
_چیه من نمیتونم بیام بار؟
+آخه تو هیچوقت از بار خوشت نمیومد چرا الان با من اومدی؟
_هی نمیتونستم بزارم با این لباس بیای توی همچین جایی
خواستی دستشو از دور کمرت پس بزنی که گفت:همه ی پسرا دارن بهت نگاه میکنن بزار فک کنن دوست پسرتم و گرنه برات بد میشه
*چانگبین* : داشتی از اتاقت بیرون میومدی و چانگبینم روی کاناپه نشسته بود و داشت با گوشیش ور میرفت و نگاهشو به تو داد
_یا خواهر کوشولوم داری کجا میری؟
+بار
_هوم با این لباس؟؟
+آره مشکلش چیه؟
_برو لباستو عوض کن با هم میریم شهر بازی
+یاا اوپا بزار برم دیگ
_نه بدو برو لباستو عوض کن وگرنه میرم به مامان میگم که داری کارایی که مناسب سنت نیست انجام میدی
+هوفف باشه الان میرم
(وقتى به عنوان خواهر ۱۳ سالشون ميخواى برى بار بعد لباست هم خيلى بازه)
*چان* : چان برادر بزرگترت بود و بخاطر همین هم روت غیرت شدیدی داشت و نمیزاشت خیلی کارا رو انجام بدی یواشکی و خیلی آروم داشتی به سمت در قدم برمیداشتی که تا درستگیره ی در خروج از خونه رو گرفتی به سمت پایین دادی چان گفت:کجا خانوم کوچولو اونم با این لباس؟
نمیخواستی به برادرت دروغ بگی برای همین گفتی:ب..بار
چان:عمرا با این لباس، یه هودی و کارگو بپوش منم باهات میام
ا.ت:ولی چان
چان:هیسس همین که گفتم
*لینو* : لینو اکثرا یجوری رفتار میکرد که انگار اصلا براش اهمیت نداشتی اما تو که از درونش خبر نداشتی اون تورو بیشتر از هر چیزی دوست داشت وقتی داشتی به سمت در میرفتی اون از کنارت رد شد و زیر چشمی نگاه سردشو بهت داد و از در خارج شد توهم از در خارج شدی ، یه تاکسی گرفتی و به بار رفتی روی یه صندلی نشستی تا گرمای دست کسیو دور کمرت حس کردی سرتو به سمت صاحب دست برگردوندی و لینو رو دیدی و تعجب کردی
+لینو اینجا چیکار میکنی؟!
_چیه من نمیتونم بیام بار؟
+آخه تو هیچوقت از بار خوشت نمیومد چرا الان با من اومدی؟
_هی نمیتونستم بزارم با این لباس بیای توی همچین جایی
خواستی دستشو از دور کمرت پس بزنی که گفت:همه ی پسرا دارن بهت نگاه میکنن بزار فک کنن دوست پسرتم و گرنه برات بد میشه
*چانگبین* : داشتی از اتاقت بیرون میومدی و چانگبینم روی کاناپه نشسته بود و داشت با گوشیش ور میرفت و نگاهشو به تو داد
_یا خواهر کوشولوم داری کجا میری؟
+بار
_هوم با این لباس؟؟
+آره مشکلش چیه؟
_برو لباستو عوض کن با هم میریم شهر بازی
+یاا اوپا بزار برم دیگ
_نه بدو برو لباستو عوض کن وگرنه میرم به مامان میگم که داری کارایی که مناسب سنت نیست انجام میدی
+هوفف باشه الان میرم
۱.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.