بعد از اون ماجرا من و نامجون دوماه بعدش ازدواج کردیم
بعد از اون ماجرا من و نامجون دوماه بعدش ازدواج کردیم
بعدش دوستم د/ت و شوگا و بعد تَرِش
د/ت۲ و جیمین
راستش کل اعضا هم با دوستام ازدواج کردن
امروز روز ماه عسلمون بود طبق همیشه با اعضا و زن هاشون رفتیم
خیلی خوش گذشت بهترین بود
و برگشتیم
یکسال بعد:
_امروز تولدش بود و تصمیم گرفته بودم سوپرایزش کنم برای همین به د/ت۲ و جیمین گفتم از صبح ببرنش بیرون تا خو نه رو تزیین کنم
شوگا و د/ت
@دوباره ماشین عزیزمو داغون کردی
×خب که چی
@اون بهترین ماشینم بود
×خب من با ارزش تر از اونم نگران من نشدی نگران اونی
@اون بهترینم بود اَه
×حوصله دعوا ندارم
نامجون :خونه رو تزیین کردم و خواستم از اعضا تا بیان و از جیمین و همسرش هم خواستم ا/ت رو بیارن
اونا ا/ت و اوردن و کلی سوپرایز شد
+وای مرسی عشقمممممم
_خواهش بیب کاری نداشت تولدت مبارک عزیزم
+مرسی
بعد از رفتن اعضا خیلی خسته بودم و رفتم و خوابیدم حالم زیاد خوب نبود انگار مسموم شده بودم اما به نامجون نگفتم تا نگران نشه
نامی:دیدم رفت بالا و زود خوابید حالش انگار زیاد خوب نبودم منم رفتم پیشش و خوابیدم صبح شد
_بیب بیدار شدی بیب بیب بیب
دیدم بیدار نشد ترسیدم دستشو گرفتم انگار نبض نداشت
بردمش بیمارستان و د/ت و یونگی هم اومدن
د/ت:حالش خوبه چیزیش نشه(با نگرانی)
نامی:منم خیلی نگرانشم
پرستار :میتونید ببینیدش ولی ایشون انگار مسموم شدن و حالشان زیاد خوب نیس دکتر براتون توضیح میده
نامی:وای ا/ت خوبی
ا/ت با بیحالی: خوبم نمیخواستم نگرانتون کنم
نامی:من میرم پیش دکترت ببینم چی میگه.......
بعدش دوستم د/ت و شوگا و بعد تَرِش
د/ت۲ و جیمین
راستش کل اعضا هم با دوستام ازدواج کردن
امروز روز ماه عسلمون بود طبق همیشه با اعضا و زن هاشون رفتیم
خیلی خوش گذشت بهترین بود
و برگشتیم
یکسال بعد:
_امروز تولدش بود و تصمیم گرفته بودم سوپرایزش کنم برای همین به د/ت۲ و جیمین گفتم از صبح ببرنش بیرون تا خو نه رو تزیین کنم
شوگا و د/ت
@دوباره ماشین عزیزمو داغون کردی
×خب که چی
@اون بهترین ماشینم بود
×خب من با ارزش تر از اونم نگران من نشدی نگران اونی
@اون بهترینم بود اَه
×حوصله دعوا ندارم
نامجون :خونه رو تزیین کردم و خواستم از اعضا تا بیان و از جیمین و همسرش هم خواستم ا/ت رو بیارن
اونا ا/ت و اوردن و کلی سوپرایز شد
+وای مرسی عشقمممممم
_خواهش بیب کاری نداشت تولدت مبارک عزیزم
+مرسی
بعد از رفتن اعضا خیلی خسته بودم و رفتم و خوابیدم حالم زیاد خوب نبود انگار مسموم شده بودم اما به نامجون نگفتم تا نگران نشه
نامی:دیدم رفت بالا و زود خوابید حالش انگار زیاد خوب نبودم منم رفتم پیشش و خوابیدم صبح شد
_بیب بیدار شدی بیب بیب بیب
دیدم بیدار نشد ترسیدم دستشو گرفتم انگار نبض نداشت
بردمش بیمارستان و د/ت و یونگی هم اومدن
د/ت:حالش خوبه چیزیش نشه(با نگرانی)
نامی:منم خیلی نگرانشم
پرستار :میتونید ببینیدش ولی ایشون انگار مسموم شدن و حالشان زیاد خوب نیس دکتر براتون توضیح میده
نامی:وای ا/ت خوبی
ا/ت با بیحالی: خوبم نمیخواستم نگرانتون کنم
نامی:من میرم پیش دکترت ببینم چی میگه.......
۹.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.