ای دور ترین دور ترین دورترین یار

ای دور ترین دور ترین دورترین یار
باید بنویسم غزلی از غم بسیار

در هر نفسی یاد تو اندوه بزرگیست
در اینه ها خیره شدم بعد تو هر بار

ما هر دو از اندیشه ی بسیار شکستیم
بگذار رها گردم از این خانه ی غمبار

با هرنفسم یاد ؛ از اواز تو امد
باید بنوازم اثری با نفس تار

نقاش شوم رنگ کنم ظلمت شب را
شاید بکشم پنجره ای در دل دیوار

باید که تن از چشمه ی مهتاب بشویم
تا بشکند این بغض غم الوده ی تبدار

من پلک نبستم که تو از راه بیایی

شاید بدهی باز مرا وعده ی دیدار


افسوس که طی شد همه دوران جوانی
ای قافله ی عمر کمی دست نگهدار
دیدگاه ها (۲)

کاش دلها نقش باران را به دریا می کشید طرحی از مهر و وفا را ه...

آخر ای دوست نخواهی پرسیدکه دل از دوری رویت چه کشیدسوخت در آت...

بیداد فقر در کشور ثروتمند ایران ما

چهره ات در پشٖت سر، با منظره، بی منظره مـی تـوانـد بـر سـ...

‍ ‍ 🌱🍂🌱🕊🌱🌸🍂🌿🍃🌿🍂🕊🌿🌱🍂🌸 ‌‌‌‌بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر استش...

مرگ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط