فیک لینو پارت۵
فیک لینو پارت۵
ویو لینو: گذاشتمش رو تخت انقدر خورده بود که هی وول میخورد که بالاخره اروم شد پتو رو انداختم روش وقتی که خواستم برم یهو صدام زد
هیورین: لینو میشه نری🥺
لینو: صداش جوری بود که انگار دیگه مست نبود رفتم بغلش کردم تا خوابش ببره که خودمم کم کم خوابم برد
ویو هان
هانا خیلی مست بود بلندش کردم بردم خونه خودم
هانا: ولم کن(مست)
هان: برو تو اتاق بخواب نگاه کن جقدر مستی
هانا: منو ببر پیش عشقم(مست)
هان: عشقت؟
هانا: اره جیسونگی من هانی من سنجاب من همونی که با دیدنش بیشتر عاشقش میشم
اان: نمیدونم چرا با این حرفش انقدر خوشحال بودم اما نمیدونستم حرفش واقعیه یا نه بخاطر همین بردمش تو اتاق و پتو رو کشیدم روش و خودم رفتم رو مبل خوابیدم
(صبح)
ویو هانا
صبح بیدار شدم دیدم تو یه اتاقم اما اون اتاق اتاق من نبود هیچکس هم توی اتاق نبود بوی خوبی میومد در رو باز کردم دیدم هان تو اشپزخونست وای اینجا خونه هان حالا چیکار کنم روی تخت نشستم که یهو یچیزی اومد جلو صورتم
«اره جیسونگی من هان من سنجاب من همونی که با دیدنش بیشتر عاشقش میشم»
هانا: نههههههه🫢
واییی گند زدم
سریع از اتاق رفتم بیرون که هان منو دید
هان: بیدار شدی
هانا: سریع رفتم جلوش
هان: چیشده
هانا: من دیشب چی بهت گفتم؟
هان: چی؟
هانا: من دیشب چیزی بهت گفتم؟
هان: نه(الکی)
هانا: اوففففف
هان: خواب دیدی خیره
هانا: ببین ممنون که منو اوردی اینجا ولی دیگه من میرم
هان: وایسا
اول صبحانتو بخور بعد برو
هانا: تو جایی میخوای بری لباس پوشیدی
هان: با لینو دارم میرم بیرون
هانا: اها
هان: صبحونتو بخور بعد برو
هانا: باشه
هان: خدافظ
هانا: خدافظ
(پیش ا.ت و لینو)
ویو هیورین
صبح بلند شدم دیدم لینو نیست رفتم تو حال دیدم تو اشپزخونست یواش رفتم و از پشت بغلش کردم که یهو بلندم کرد گذاشت رو سنگ اپن اشپزخونه لبامو بوسید
هیورین: تو اشپزی هم بلدی
لینو: معلومه
هیورین: باریکلا
لینو: من میرم حاضر بشم
هیورین: جایی میری؟
لینو: با هان میریم بیرون
هیورین: اها
لینو: این خوبه بهم میاد؟
هیورین: اره خیلی
حالا چخبره میخوایید برید بیرون؟
لینو: اومدم بهت میگم
هیورین: باش
لینو:(بوسه) خدافظ
هیورین: خدافظ
وقتی که لینو رفت بیرون گوشیم زنگ خورد هانا بود جواب دادم(هانا×هیورین+)
+: سلام گوسفندم
×: هیورین فکر کنم سوتی دادم
+: چرا چیشده
×: فکر کنم دیشب که مست بودم حسم رو به هان گفتم
+: به هان چیزی نگفتی که مطمئن بشی؟
×: اره گفتم گفت که نه
+: تو از کجا میدونی که دیشب بهش گفتی؟
×: نمیدونم بیدار شدم رو تخت نشستم یهو همه ی اینا اومد جلو صورتم
+: الان هان رفته؟
×: اره من دارم میرم خونه
+:باشه بای
×: بای
ویو لینو: گذاشتمش رو تخت انقدر خورده بود که هی وول میخورد که بالاخره اروم شد پتو رو انداختم روش وقتی که خواستم برم یهو صدام زد
هیورین: لینو میشه نری🥺
لینو: صداش جوری بود که انگار دیگه مست نبود رفتم بغلش کردم تا خوابش ببره که خودمم کم کم خوابم برد
ویو هان
هانا خیلی مست بود بلندش کردم بردم خونه خودم
هانا: ولم کن(مست)
هان: برو تو اتاق بخواب نگاه کن جقدر مستی
هانا: منو ببر پیش عشقم(مست)
هان: عشقت؟
هانا: اره جیسونگی من هانی من سنجاب من همونی که با دیدنش بیشتر عاشقش میشم
اان: نمیدونم چرا با این حرفش انقدر خوشحال بودم اما نمیدونستم حرفش واقعیه یا نه بخاطر همین بردمش تو اتاق و پتو رو کشیدم روش و خودم رفتم رو مبل خوابیدم
(صبح)
ویو هانا
صبح بیدار شدم دیدم تو یه اتاقم اما اون اتاق اتاق من نبود هیچکس هم توی اتاق نبود بوی خوبی میومد در رو باز کردم دیدم هان تو اشپزخونست وای اینجا خونه هان حالا چیکار کنم روی تخت نشستم که یهو یچیزی اومد جلو صورتم
«اره جیسونگی من هان من سنجاب من همونی که با دیدنش بیشتر عاشقش میشم»
هانا: نههههههه🫢
واییی گند زدم
سریع از اتاق رفتم بیرون که هان منو دید
هان: بیدار شدی
هانا: سریع رفتم جلوش
هان: چیشده
هانا: من دیشب چی بهت گفتم؟
هان: چی؟
هانا: من دیشب چیزی بهت گفتم؟
هان: نه(الکی)
هانا: اوففففف
هان: خواب دیدی خیره
هانا: ببین ممنون که منو اوردی اینجا ولی دیگه من میرم
هان: وایسا
اول صبحانتو بخور بعد برو
هانا: تو جایی میخوای بری لباس پوشیدی
هان: با لینو دارم میرم بیرون
هانا: اها
هان: صبحونتو بخور بعد برو
هانا: باشه
هان: خدافظ
هانا: خدافظ
(پیش ا.ت و لینو)
ویو هیورین
صبح بلند شدم دیدم لینو نیست رفتم تو حال دیدم تو اشپزخونست یواش رفتم و از پشت بغلش کردم که یهو بلندم کرد گذاشت رو سنگ اپن اشپزخونه لبامو بوسید
هیورین: تو اشپزی هم بلدی
لینو: معلومه
هیورین: باریکلا
لینو: من میرم حاضر بشم
هیورین: جایی میری؟
لینو: با هان میریم بیرون
هیورین: اها
لینو: این خوبه بهم میاد؟
هیورین: اره خیلی
حالا چخبره میخوایید برید بیرون؟
لینو: اومدم بهت میگم
هیورین: باش
لینو:(بوسه) خدافظ
هیورین: خدافظ
وقتی که لینو رفت بیرون گوشیم زنگ خورد هانا بود جواب دادم(هانا×هیورین+)
+: سلام گوسفندم
×: هیورین فکر کنم سوتی دادم
+: چرا چیشده
×: فکر کنم دیشب که مست بودم حسم رو به هان گفتم
+: به هان چیزی نگفتی که مطمئن بشی؟
×: اره گفتم گفت که نه
+: تو از کجا میدونی که دیشب بهش گفتی؟
×: نمیدونم بیدار شدم رو تخت نشستم یهو همه ی اینا اومد جلو صورتم
+: الان هان رفته؟
×: اره من دارم میرم خونه
+:باشه بای
×: بای
۹.۱k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.