یه شب که خیلی دلتنگش بودم بالشموبغل کرده بودم

✘یه شب که خیلی دلتنگش بودم بالشموبغل کرده بودم
✘داشتم خاطراتمونو مرور میکردم..✘

✘باخودم گفتم الان باکیه؟؟✘

✘کجاس؟✘

✘چی پوشیده؟.✘

✘به عکساش خیره شدم...✘

✘دیدم پیام دارم...✘

✘نگاه کردم خواستم نخونده پاک کنم چون حوصله ی هیچکی نداشتم

✘اما تاچشمم به فرستنده خورد درجاخشکم زد..✘

✘چندبار اسمشو خوندم....✘

✘تمام خاطراتش اومد جلوچشمم....✘

✘حتی اخرین حرفش که بهم گفت هری...✘

✘خواستم پاک کنم اما چشمم به متنش افتاد...✘

✘نوشته بود«دوست دارم دیوونه».....✘

✘لحنش مثل همون موقعا بود.....✘

✘بااین حرفش تمام گذشته رو فراموش کردم ...✘

✘نوشتم «منم دوست دارم عشقم»

✘بالبخند اومدم دکمه ی ارسال وبزنم..✘

✘نوشت☜«ببخشید اشتباه شد»☞✘
دیدگاه ها (۱۰۷)

کـــــــآش …بــــــا هــــــــــم در کـــــوچـــه هـــای ایـ...

دختر :عشقمم عشقمم من اومــدمپسر:کــجا بودی؟؟؟؟دختر :دوستم با...

هـــــــوا...هـــــــوای غـــــــــــــــــــــــــــم استهـ...

رمان سوکوکو _ پارت 16

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط