دختر عشقمم عشقمم من اومدم
دختر :عشقمم عشقمم من اومــدم
پسر:کــجا بودی؟؟؟؟
دختر :دوستم با عشقش قرار داشت رفتــه بودم پیشش تا تنــها نباشه
پسر:مگ من بهـــت نگفـته بودم با دوســتات نری قرار
دختر : اره ولی اون ول نمیــکرد میگف باید بیای
پسر:مگ نمی دونســتی من ناراحــت میشــم اگ بری
دختر : خب چیکار کنم توام همــش گیر میــدی
پسر:به من چرا نگفــتی؟؟؟؟
دختر : چون می ترسیـــدم نزاری برم بععدشم دوستم باهام قهر کنه
پسر:دیـروز یادت رف چقدر التمــاس می کردم
دختر : وااا چه االتمــاسی؟؟؟؟
پسر:بهت گفــتم دلــم برات تنگ شده می خوام ببینــمت
دختر : ااای ووااایی رااست میگــی اصلاا هواسم نبود
پسر :صبح اومــدم نشستم جلو درتون فقط دوس داشتـــم از دور هم شــده فقط ی لحظه نگات کنــم
دختر : امرووززز؟؟؟؟
پسر:پسره خیلی خوشگــل بود خیلی بهش حـــسودیم شد
دختر : کـــدوم پسره؟چی میگی؟؟؟؟
پسر:همونی ک اومد جــلو درتون سـوار ماشینـــش شدی
دختر : دیــوونه اون عشـــق دوســتم بود چون خونــه ی ما نزدیــک بود اول اومــد دنبال من
پسر:میـدونم
دختر : از کجا میـــدونی؟؟؟؟
پسر:دیروز وقتـی رفیقــم عکســتو بهم نشون داد گفت این عــشقه جدیدمـه باورم نشد ولی دیروز با چــشمای خودم دیدمـت
دختـر:....
پسر:حرفــی نزن فقــط از پنجره بیرونو نــگا کن
دختر : نه نه اینکاااارووو نکنننن نننننن
پسر:بهت گـــفته بودم نفســمی حالا ک رفتــی بهتره نفسمــم بره
دختر : نننن نننننن ننننن
ولـی فایده نداشــت پســر خــودش رو انداخــت وســط خیابــون و یه ماشیــن با سرعت باهـاش برخورد کرد چند روز تو بیمارسـتان بود بعــد چند روز مررد
وقتی داشــتن جنازشــو میبــردن دختــر اونجا بود گفــت بزاریـد برای اخــرین بار ببینمـش وقتـی روشــو باز کردن روی قلبـش نوشــته بود تو اشکمــو در اوردی ولی دوس نداشتم اشکتو ببینم
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﻣُﺮﺩ
- ﺍﺯ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ -
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺳﺎﻋﺖ ﺯﻧﺠﯿﺮﺩﺍﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺟﻠﯿﻘﻪﺍﺵ ﺳﻨﺠﺎﻕ ﻣﯽﺷﺪ
و
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺸﯿﺪ ....
ﺑﻌﺪﻫﺎ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪ
ﺳﺎﻋﺖ ﺳﺎﺯ ﻋﮑﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪﯼ ﭘﺸﺘﯽ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﺨﻔﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
- دختری ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﻧﺒﻮﺩ -!
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ....
مرده متحرک#
پسر:کــجا بودی؟؟؟؟
دختر :دوستم با عشقش قرار داشت رفتــه بودم پیشش تا تنــها نباشه
پسر:مگ من بهـــت نگفـته بودم با دوســتات نری قرار
دختر : اره ولی اون ول نمیــکرد میگف باید بیای
پسر:مگ نمی دونســتی من ناراحــت میشــم اگ بری
دختر : خب چیکار کنم توام همــش گیر میــدی
پسر:به من چرا نگفــتی؟؟؟؟
دختر : چون می ترسیـــدم نزاری برم بععدشم دوستم باهام قهر کنه
پسر:دیـروز یادت رف چقدر التمــاس می کردم
دختر : وااا چه االتمــاسی؟؟؟؟
پسر:بهت گفــتم دلــم برات تنگ شده می خوام ببینــمت
دختر : ااای ووااایی رااست میگــی اصلاا هواسم نبود
پسر :صبح اومــدم نشستم جلو درتون فقط دوس داشتـــم از دور هم شــده فقط ی لحظه نگات کنــم
دختر : امرووززز؟؟؟؟
پسر:پسره خیلی خوشگــل بود خیلی بهش حـــسودیم شد
دختر : کـــدوم پسره؟چی میگی؟؟؟؟
پسر:همونی ک اومد جــلو درتون سـوار ماشینـــش شدی
دختر : دیــوونه اون عشـــق دوســتم بود چون خونــه ی ما نزدیــک بود اول اومــد دنبال من
پسر:میـدونم
دختر : از کجا میـــدونی؟؟؟؟
پسر:دیروز وقتـی رفیقــم عکســتو بهم نشون داد گفت این عــشقه جدیدمـه باورم نشد ولی دیروز با چــشمای خودم دیدمـت
دختـر:....
پسر:حرفــی نزن فقــط از پنجره بیرونو نــگا کن
دختر : نه نه اینکاااارووو نکنننن نننننن
پسر:بهت گـــفته بودم نفســمی حالا ک رفتــی بهتره نفسمــم بره
دختر : نننن نننننن ننننن
ولـی فایده نداشــت پســر خــودش رو انداخــت وســط خیابــون و یه ماشیــن با سرعت باهـاش برخورد کرد چند روز تو بیمارسـتان بود بعــد چند روز مررد
وقتی داشــتن جنازشــو میبــردن دختــر اونجا بود گفــت بزاریـد برای اخــرین بار ببینمـش وقتـی روشــو باز کردن روی قلبـش نوشــته بود تو اشکمــو در اوردی ولی دوس نداشتم اشکتو ببینم
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﻣُﺮﺩ
- ﺍﺯ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ -
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺳﺎﻋﺖ ﺯﻧﺠﯿﺮﺩﺍﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺟﻠﯿﻘﻪﺍﺵ ﺳﻨﺠﺎﻕ ﻣﯽﺷﺪ
و
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺸﯿﺪ ....
ﺑﻌﺪﻫﺎ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪ
ﺳﺎﻋﺖ ﺳﺎﺯ ﻋﮑﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪﯼ ﭘﺸﺘﯽ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﺨﻔﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
- دختری ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﻧﺒﻮﺩ -!
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ....
مرده متحرک#
- ۸۴۵
- ۰۸ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط