یکیدو روز مانده به اعزام آمد توی آشپزخانه گفت

یکی-دو روز مانده به اعزام، آمد توی آشپزخانه گفت:

«مامان من دارم می‌رم!» 😃

_خب می‌دونم!😁

_ می‌رم شهید می‌شم؛ اما آلبالو پلو نخوردم‌ ها!😆

گفتم: « آهان! خب از اول همین رو بگو. تو برو شهید شو، من آلبالو پلو می‌پزم می‌دم بیرون؛ نترس! » 😁

_چه فایده؟ دیگه من نیستم که بخورم!🙃

_ چشم مامان جان. کی خواستی و من درست نکردم؟😇

همین‌طور می‌گفتیم و می‌خندیدیم. اما بعد که رفت، با خودم گفتم ای‌کاش آن حرف را به بچه‌ام نمی‌زدم؛ حتی برای شوخی. »🥺

#مگر_چشم_تو_دریاست؟
#شهیدان_جنیدی
#بریده_کتاب
دیدگاه ها (۰)

مگر چشم تو دریاست؛ روایت زندگی خانواده ای که 4 شهید تقدیم ان...

وقتی کتابی مطالعه می‌کنی و به نکته‌ای می رسی که مفهوم آن را ...

رضا چهارم اردیبهشت ۶۲ شهید شد و بدنش ۱۳ ماه بعد برگشت. بعد ا...

کوموله ها گفته بودند اگر پول بیاورید، بدن شهید را صحیح و سال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط