گاهی خسته می شوم؛ از زن بودنم کمی آزادی می خواهم... نه ای
گاهی خسته می شوم؛ از زن بودنم کمی آزادی می خواهم... نه اینکه بخواهم گره روسری ام را شل کنم... نه... روحم اسیر شده، در باورهای پوچ مرد ایرانی!! از اینهمه مراقبت از خودم خسته ام کمی مواظبم باش برادرانه... دلم میخواهد از خیابان نترسم... از تنهایی... از صدای بوق ماشین ها... از کوچه های خلوت.... از سنگ تهمت... دلم میخواهد نترسم... دلم لک زده برای آزادی آزادی از چشم های ناپاک... دلم لک زده برای کمی باور... و فرار از قضاوت های عجولانه... میخواهم کمی لبخند بزنم ولی کسی به نجابتم شک نکند... میخواهم گاهی کمی مهربان باشم و مهربانیم پای هیچ چیزی گذاشته نشود... من یک زن ایرانی ام دلم کمی رهایی میخواهد... مرد ایرانی کمی برادرم باش
این بار اگر زن زیبارویی را دیدید، هوس را زنده به گور کنید و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی... زیر باران اگر دختری را سوار کردید جای شماره به او امنیت بدهید، او را به مقصد مورد نظرش برسانید نه مقصود مورد نظرتان! هنگام ورود به هر مکانی با لبخند بگویید : اول شما!
در تاکسی خودتان را به در بچسبانید نه به او؛ بگذاربد زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در کوچه ای خلوت می بیند احساس امنیت کند نه ترس؛ بیایید فارغ از جنسیت کمی مرد باشید.
ای دهقان فداکار! تو در روزگاری بزرگ شدی که مردی برهنه شد تا زنان و کودکان زنده بمانند؛ اما من در روزگاری نفس می کشم که زنی برهنه می شود تا کودکش از گرسنگی نمیرد؛ در سرزمین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست و هیچ خیابانی... بن بست ها اما فقط زنها را می شناسند انگار...من در میان زنهایی بزرگ شده ام که شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد! نمی دانم... چرا شعار از لیاقتم، صداقتم، نجابتم و ... می دهی.
این بار اگر زن زیبارویی را دیدید، هوس را زنده به گور کنید و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی... زیر باران اگر دختری را سوار کردید جای شماره به او امنیت بدهید، او را به مقصد مورد نظرش برسانید نه مقصود مورد نظرتان! هنگام ورود به هر مکانی با لبخند بگویید : اول شما!
در تاکسی خودتان را به در بچسبانید نه به او؛ بگذاربد زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در کوچه ای خلوت می بیند احساس امنیت کند نه ترس؛ بیایید فارغ از جنسیت کمی مرد باشید.
ای دهقان فداکار! تو در روزگاری بزرگ شدی که مردی برهنه شد تا زنان و کودکان زنده بمانند؛ اما من در روزگاری نفس می کشم که زنی برهنه می شود تا کودکش از گرسنگی نمیرد؛ در سرزمین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست و هیچ خیابانی... بن بست ها اما فقط زنها را می شناسند انگار...من در میان زنهایی بزرگ شده ام که شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد! نمی دانم... چرا شعار از لیاقتم، صداقتم، نجابتم و ... می دهی.
۴.۲k
۰۸ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.