سانزو:وای خدا اینجا چقدر روح هست
سانزو:وای خدا اینجا چقدر روح هست
سانزو:کدومشون مال سنجو عه؟
لونا:اینا مال دنیای قبل از مرگه سنجو اینجا نیست
سانزو:منظورت چیه؟
لونا:اینجا روح هایی هستن که هنوز به دنیا نیومدن ولی سنجو بین روح هایی هست که دوباره به ای دنیا اومدن یعنی تو جهان پس از مرگ
سانزو:نفهمیدم
لونا:درکش برای شما انسان هایکم سخته ولی..ولش کن دنبالم بیا
چند مین بعد
لونا:خب اینجا دنیای پس از مرگه
سانزو:اینجا چقدر روح مرده هست
لونا:وایسا ببینم
لونا:کدومشونه؟آها بیا سنجو رو پیدا کردم
سانزو:این واقعا روح سنجو عه؟
سانزو دستش و برد که بهش دست بزنه و من دستش و پس زدم
لونا:دست نزن!
سانزو:چرا؟!
لونا:اگه دست بزنی میمیری اون زنده میشه
سانزو:آها
لونا:من دست میزنم
سانزو:چی واسه خودت میگی؟
لونا:من 5500 سالمه دیگه ازاین دنیا سیرم
و بعد لمسش کردم
سانزو:لونا تو چیکار...
سانزو:داری تجزیه میشی؟
لونا:آره
ویو سانزو
لونا:خب سانزو اینا آخری حرفای من هستن
لونا:وقتی من کامل تجزیه شدم و مردم تو داخل خونت بیدار میشی درحالی که سنجو پیشته
لونا:منم معلوم نیست کجا بیدار میشم
سانزو:(لونا رو بغل کرده گریه میکنه)ممنونم لونا..ممنونم
لونا:این کمترین کاری بود که میتونستم بکنم
لونا:فکر کنم من تنها روحی باشم..که بدون حتی داشتن ی صاحاب..عاشق شدم
و لبخند از روی لب هاش محو شد و چشماش بسته شد
و بعد تاریکی
سانزو:کدومشون مال سنجو عه؟
لونا:اینا مال دنیای قبل از مرگه سنجو اینجا نیست
سانزو:منظورت چیه؟
لونا:اینجا روح هایی هستن که هنوز به دنیا نیومدن ولی سنجو بین روح هایی هست که دوباره به ای دنیا اومدن یعنی تو جهان پس از مرگ
سانزو:نفهمیدم
لونا:درکش برای شما انسان هایکم سخته ولی..ولش کن دنبالم بیا
چند مین بعد
لونا:خب اینجا دنیای پس از مرگه
سانزو:اینجا چقدر روح مرده هست
لونا:وایسا ببینم
لونا:کدومشونه؟آها بیا سنجو رو پیدا کردم
سانزو:این واقعا روح سنجو عه؟
سانزو دستش و برد که بهش دست بزنه و من دستش و پس زدم
لونا:دست نزن!
سانزو:چرا؟!
لونا:اگه دست بزنی میمیری اون زنده میشه
سانزو:آها
لونا:من دست میزنم
سانزو:چی واسه خودت میگی؟
لونا:من 5500 سالمه دیگه ازاین دنیا سیرم
و بعد لمسش کردم
سانزو:لونا تو چیکار...
سانزو:داری تجزیه میشی؟
لونا:آره
ویو سانزو
لونا:خب سانزو اینا آخری حرفای من هستن
لونا:وقتی من کامل تجزیه شدم و مردم تو داخل خونت بیدار میشی درحالی که سنجو پیشته
لونا:منم معلوم نیست کجا بیدار میشم
سانزو:(لونا رو بغل کرده گریه میکنه)ممنونم لونا..ممنونم
لونا:این کمترین کاری بود که میتونستم بکنم
لونا:فکر کنم من تنها روحی باشم..که بدون حتی داشتن ی صاحاب..عاشق شدم
و لبخند از روی لب هاش محو شد و چشماش بسته شد
و بعد تاریکی
۷.۹k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.