دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
دل هر که صید کردی ،نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد ،که رها شود ز بندت
به خدا که پرده از روی چو آتَشَت ،برافکن
که به اتّفاق بینی ،دل عالَمی سپندت
نه چمن شکوفهای رُست ،چو روی دلسِتانت
نه صبا صنوبری یافت ،چو قامت بلندت
تو امیر ملک حُسنی به حقیقت ،ای دریغا
اگر التفات بودی ،به فقیر مستمندت
نه تو را بگفتم ای دل ،که سرِ وفا ندارد
به طمع ز دست رفتی و ،به پای درفکندت...
نه دگر امید دارد ،که رها شود ز بندت
به خدا که پرده از روی چو آتَشَت ،برافکن
که به اتّفاق بینی ،دل عالَمی سپندت
نه چمن شکوفهای رُست ،چو روی دلسِتانت
نه صبا صنوبری یافت ،چو قامت بلندت
تو امیر ملک حُسنی به حقیقت ،ای دریغا
اگر التفات بودی ،به فقیر مستمندت
نه تو را بگفتم ای دل ،که سرِ وفا ندارد
به طمع ز دست رفتی و ،به پای درفکندت...
- ۱.۴k
- ۲۲ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط