نمیدانم چرا شبها دلم ناگاه میگیرد

نمیدانم چرا شبها ، دلم ناگاه میگیرد
گلویم را غمی جانسوز و بغض آه میگیرد

شبم تاریک و دردم لاعلاج و سینه ام پر خون
همیشه وقت تنهایی ، دلم چون ماه میگیرد

خداوندا برایم راهی از بیراهه پیدا کن
که هرجا رهسپارم ، غم برویم راه میگیرد

نمیدانم چگونه این همه غم ، در دلم جا شد
اگر با چاه گویم درد ، قلب چاه میگیرد

شکایت میکنم هر لحظه از غم بسکه بی تابم
گمان دارم دل غم هم ز من گه گاه میگیرد

مکن در پیش درویشان حکایت از دل تنگم
که از این درد بی درمان ، دل هر شاه میگیرد

رها را با دلی پر غم ، رها کن تا رها باشی
مخوان اشعار تلخم را ؛ دلت ناخواه میگیرد...
دیدگاه ها (۳)

سه چیز زیباستبی خبر،#دعایت کنندنبینی، #نگاهت کنندندانی، #یاد...

دل هر که صید کردی ،نکشد سر از کمندتنه دگر امید دارد ،که رها ...

غمگین مشو عزیز دلممثل هوا کنار توامنه جای کسی را تنگ میکنمنه...

دلم میخواست ...دنیا خانه‌ی مهر و محبّت بوددلم میخواست مردم د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط