part64(last part)
part64(last_part)
2ماه بعد
علی- توخونه نشسته بودم
گوشیم زنگ خورد
my love
علی-الو سلام عزیزم
پانیذ-سلام عشقمم
چزوری
علی-عالی صدای تورو شنیدم عالی
ترم شدم
پانیذ-اوخی
میگم علی
علی-جونم
پانیذ-یه کافمون نشه دلم برات تنگ شدع
علی-حاضر شو بیام دنبالت
پانیذ-باش
دوست دارم
علی-من بشتر دورت بگردم
فعلا
علی-رفتم دنبال پانیذ رفتیم کافه
من دیگه عشق واقعیمو پیدا کردع بودم
حس من نسبت به تارا اشتباه بود
من عاشق پانیذ بودم
تاراواقعا مثل خواهرمه
ولی خیلی برام مهم هیچوقتم
دلیلشو نفهمیدم
هیچوقت
........
تارا-مامان قربونت برم من اخه چرا گریه میکنی
رویا-تارا مطمعنی فردا راستی راستی داری میریا
ترا-مامان دورت بگردم برا همیشه نمیرم که
میرم تخصص کاملمو میگرم فقط یسال طول میکشه
رویا -گه رفتی دیگه نتونستی بیای چی
ترا-مامان میام قول میدم بهت زود میام
گریه نکن دیگه امروز اخرین روز باهمیم
حیف اینجوری بشه ها
رویا-قربونت برم من بیا بغلم همه لباساتو جم کردی
تارا-اره
مامان من میرم یچندتا کاردارم بیرون بکنم میام
رویا-باشه زود بیای فامیلا میخوان بیان برا خدافظی
تارا-اوکی
گریه نمیکنیا
رویا-باش برو
تارا-ساعت2:00بود
میخواستم خدافطی کنم بادوستام
اول رفتم خونه نیکا
-سلام میمون
نیکا-سلاااااام
تارا-ای خدا نازلی خانم چه قد بزرگ شدید شوما
نیکا-میبینی خاله چقدر بزرگ شدم
تارا-بله
نیکا-چخبر چطوری
مهاجرتت چی شد
ترا-اومدم برا خداحافظی
فردا شب پرواز دارم
نیکا-فکرنمیکردم اینقد زود بری
دلم برات تنگ میشه
کاش میشد نمی رفتی
تارا-منم دلم براتون تنگ میشه
نیکا-قربون برم
ترا-زود میام
نیکا-تارا یکم موند بد رفتش
خیلی امروز دلگیر بود دلم برای تارا خیلی تنگ میشه دلم گرفته بودش
زنگ زدم متین بیاد بریم بیرون
تارا- هم خوشحال بودم هم ناراحت هنوز برام سخته باقضیه پانیذ و علی کنار بیام اگه علی دوسم نداشته چرا جوری رفتار میکرد که انگار خیلی براش مهم شایدواقعا به عنوان خواهرش میدونسته منو این من بودم که بزگش کردم فقط اینو میدونم من یه عشث یه طرفررو و سینم بزرگ کردم این یه ماهی که فهمیدم علی عاشق شده یشبم اروم نخوابیدم3بار حمله عصبی داشتم اونم فقط علی میدونه همش قرصای اامبخش ممیخورم شاید اروم باشم
بایکی ازدوستام قرار داشتم اسمش مهیار بود همدانشگاهی بودیم باهاش باید خدافظی میکردم ساعت3:30 بود رسیدم کافه تا4باهم حرف زدیمو دیگه برای اخرین بار رفتم بام
تا خودمو هالی کنم
نشستم گریه کردم و بد زنگ زدم علی
علی-پانیذو رسوندم خونشون وداشتم میرفتم سمت استدیو که تارا زنگ زد
-جانم
تارا-سلام خوبی
علی-مرسی توچزوری
تارا-خوبم میشه ببینمت
علی- اره بیا استدیوام
تارا-اوکی
علی- وقتی داشتم پانیذو میرسوندم تارارو بایه پسره دیدم تو کافه نمی دونم چرا ولی خیلی یجوری شدم نباید برام مهم باش ولی هست
تارا-رفتم استدیو در باز کردم رفتم
علی-سلامممممم تاراجون
تارا-سلاممممممم
علی-چخبر
تارا-هیچی
علی -کجابودی
تارا-پیش نیکا
علی-بعدش
تارا-بازجویه
علی-اره
تارا-بادوستم کافه بودم
علی-دوستت کیه
تارا-وا علی چته تو
علی-جوابمو بده اون پسر کی بود
تارا-علی خیلی خوب هم دانشگاهیم اسمش مهیار
علی-اوکی
تارا-نمیفهمم چرا باید این سوالارو بپرسه ازم
بیخیال حالا اومدم برا خداحافظی
علی- خداحافطی چی
تارا-فردا دارم میرم المان برای گرفتن تخصصم
علی- وقتی شنیدمش یهو انگار دنیا روسرم خراب شد نمیفهمم چرا تارا برام مهمه ایهنمه
واقعاپروازت کیه
تارا-ساعت8 شب
علی-مطمعنی میخوای بری
تو هفته پیش حمله عصبی داشتی
تارا-اره دیگه با اون موضوع کنار اومدم
علی چی بگم
تارا-برای بار اخز خانوادم و بغل کردم
و بد رفتم و وارد سالن شدم
از پشت پنجره نگاشون کردم دلم میخواست بشینم همینجا کلی گریه کنم....
پایان فصل1
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمام
2ماه بعد
علی- توخونه نشسته بودم
گوشیم زنگ خورد
my love
علی-الو سلام عزیزم
پانیذ-سلام عشقمم
چزوری
علی-عالی صدای تورو شنیدم عالی
ترم شدم
پانیذ-اوخی
میگم علی
علی-جونم
پانیذ-یه کافمون نشه دلم برات تنگ شدع
علی-حاضر شو بیام دنبالت
پانیذ-باش
دوست دارم
علی-من بشتر دورت بگردم
فعلا
علی-رفتم دنبال پانیذ رفتیم کافه
من دیگه عشق واقعیمو پیدا کردع بودم
حس من نسبت به تارا اشتباه بود
من عاشق پانیذ بودم
تاراواقعا مثل خواهرمه
ولی خیلی برام مهم هیچوقتم
دلیلشو نفهمیدم
هیچوقت
........
تارا-مامان قربونت برم من اخه چرا گریه میکنی
رویا-تارا مطمعنی فردا راستی راستی داری میریا
ترا-مامان دورت بگردم برا همیشه نمیرم که
میرم تخصص کاملمو میگرم فقط یسال طول میکشه
رویا -گه رفتی دیگه نتونستی بیای چی
ترا-مامان میام قول میدم بهت زود میام
گریه نکن دیگه امروز اخرین روز باهمیم
حیف اینجوری بشه ها
رویا-قربونت برم من بیا بغلم همه لباساتو جم کردی
تارا-اره
مامان من میرم یچندتا کاردارم بیرون بکنم میام
رویا-باشه زود بیای فامیلا میخوان بیان برا خدافظی
تارا-اوکی
گریه نمیکنیا
رویا-باش برو
تارا-ساعت2:00بود
میخواستم خدافطی کنم بادوستام
اول رفتم خونه نیکا
-سلام میمون
نیکا-سلاااااام
تارا-ای خدا نازلی خانم چه قد بزرگ شدید شوما
نیکا-میبینی خاله چقدر بزرگ شدم
تارا-بله
نیکا-چخبر چطوری
مهاجرتت چی شد
ترا-اومدم برا خداحافظی
فردا شب پرواز دارم
نیکا-فکرنمیکردم اینقد زود بری
دلم برات تنگ میشه
کاش میشد نمی رفتی
تارا-منم دلم براتون تنگ میشه
نیکا-قربون برم
ترا-زود میام
نیکا-تارا یکم موند بد رفتش
خیلی امروز دلگیر بود دلم برای تارا خیلی تنگ میشه دلم گرفته بودش
زنگ زدم متین بیاد بریم بیرون
تارا- هم خوشحال بودم هم ناراحت هنوز برام سخته باقضیه پانیذ و علی کنار بیام اگه علی دوسم نداشته چرا جوری رفتار میکرد که انگار خیلی براش مهم شایدواقعا به عنوان خواهرش میدونسته منو این من بودم که بزگش کردم فقط اینو میدونم من یه عشث یه طرفررو و سینم بزرگ کردم این یه ماهی که فهمیدم علی عاشق شده یشبم اروم نخوابیدم3بار حمله عصبی داشتم اونم فقط علی میدونه همش قرصای اامبخش ممیخورم شاید اروم باشم
بایکی ازدوستام قرار داشتم اسمش مهیار بود همدانشگاهی بودیم باهاش باید خدافظی میکردم ساعت3:30 بود رسیدم کافه تا4باهم حرف زدیمو دیگه برای اخرین بار رفتم بام
تا خودمو هالی کنم
نشستم گریه کردم و بد زنگ زدم علی
علی-پانیذو رسوندم خونشون وداشتم میرفتم سمت استدیو که تارا زنگ زد
-جانم
تارا-سلام خوبی
علی-مرسی توچزوری
تارا-خوبم میشه ببینمت
علی- اره بیا استدیوام
تارا-اوکی
علی- وقتی داشتم پانیذو میرسوندم تارارو بایه پسره دیدم تو کافه نمی دونم چرا ولی خیلی یجوری شدم نباید برام مهم باش ولی هست
تارا-رفتم استدیو در باز کردم رفتم
علی-سلامممممم تاراجون
تارا-سلاممممممم
علی-چخبر
تارا-هیچی
علی -کجابودی
تارا-پیش نیکا
علی-بعدش
تارا-بازجویه
علی-اره
تارا-بادوستم کافه بودم
علی-دوستت کیه
تارا-وا علی چته تو
علی-جوابمو بده اون پسر کی بود
تارا-علی خیلی خوب هم دانشگاهیم اسمش مهیار
علی-اوکی
تارا-نمیفهمم چرا باید این سوالارو بپرسه ازم
بیخیال حالا اومدم برا خداحافظی
علی- خداحافطی چی
تارا-فردا دارم میرم المان برای گرفتن تخصصم
علی- وقتی شنیدمش یهو انگار دنیا روسرم خراب شد نمیفهمم چرا تارا برام مهمه ایهنمه
واقعاپروازت کیه
تارا-ساعت8 شب
علی-مطمعنی میخوای بری
تو هفته پیش حمله عصبی داشتی
تارا-اره دیگه با اون موضوع کنار اومدم
علی چی بگم
تارا-برای بار اخز خانوادم و بغل کردم
و بد رفتم و وارد سالن شدم
از پشت پنجره نگاشون کردم دلم میخواست بشینم همینجا کلی گریه کنم....
پایان فصل1
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمام
۶.۳k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.