`¤▪︎•زنجیر شکن•▪︎¤`p7

ویو رِی :

صبر کردم ولی هیچ کاری نکرد
ناگهان چشمام سیاهی رفت و سرم گیج رفت
وای نه ... بازم این قدرت لعنتی
تشنه خون شدم
روی تخت پرتش کردم و سمت گردنش رفتم
یکم وول میخورد ،سعی داشت هلم بده ، ولی قطعا نمیتونست در مقابلم کاری کنه
یه گاز محکم گرفتم و شروع به مکیدن خونش کردم
قشنگ معلوم بود سعی داشت ناله نکنه
هی منو فشار میداد ،ولی بعد چند دقیقه طاقت نیاورد و شروع رو ناله کردن کرد
بعد از چند لحظه موکا (برادر بزرگترش) متوجه اینکه کنترلم از دست دادم شد و وارد اتاق شد
بیهوشم کرد

ویو شیزوکو :

انقد از خونم خورد که بدنم از کم خونی شل شد
چشمام سیاهی میرفت
که یه آقای قد بلند ،بگم تیر چراق برق بهتره
اومد تو و بردش
توی اتاق تنها روی تخت افتاده بودم که یکی اومد تو
چند تا پلک زدم تا واضح ببینم،تارا؟
فک کنم تارا بود
داخل شد و اومد سمتم
یکم ترسیدم،سعی کردم عقب برم ولی جون نداشتم و درد کل وجودمو گرفته بود
بالا سرم واستاد ،دستشو گرفت سمتم و دورم یه نور سفیدی تشکیل شد
داره چیکار میکنه؟طلسمم میکنه؟اینا همشون هیولان ، هیچی ازشون بعید نیست
تو همین افکار بودم که حرف زد : دارم کم خونی و زخم و دردت رو درمان میکنم
...




پارت بعد ۲ روز دیگه
دیدگاه ها (۶)

~♡*پیوند خونین*♡~p17

~♧`savior.p3`♤~

والپیپر شیپ نرا و شیزوکو

~♧`savior.p2`♤~

{مافیای من}{پارت ۷}بلنشدم ببینم چی شده چی کارم داره که یهو ا...

تکپارتی تام

پارت سوم قصه بی نام و نشان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط