سورتمه مانند تیری که رها شده باشد به حرکت درآمد. باد به س
سورتمه مانند تیری که رها شده باشد به حرکت درآمد. باد به سر و صورت مان تازیانه می زد. در گوش هامان می خروشید، پوست مان را خشماگین چنگ می زد و درصدد بود سر از تن مان جدا کند. باد چندان سرعتی داشت که نفس در سینه هامان بند آمده بود. احساس می کردیم شیطان ما را در چنگال خود گرفته و صفیرکشان به طرف دوزخ می برد. چیزهای دور و اطراف مان به نواری طویل و شتابزده تبدیل شده بود… احساس می کردیم دیگر چیزی نمانده که با سر به پایین سقوط کنیم و درست در همین لحظه در گوش نادنکا با نجوا گفتم: دوستت دارم، نادیا!
#آنتوان_چخوف
#بهترین_داستانهای_کوتاه
📕
#آنتوان_چخوف
#بهترین_داستانهای_کوتاه
📕
۸.۸k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱